پارت۶
پارت۶
#جدال عشق
جیغ کشیدم و گفتم:
آسا: + تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی
+ فکر کردی دوباره ساکت میمونم، مثل یه احمق میگم باشه هر چی
تو بگی
برگشت و با خشم نگام کرد
+ تو که نمیخوای مامان و بابات بفهمن چه بالهایی داری سرم میاری
خندید و دست روی شکمش گذاشت
_ االن واقعا داری با یه همچین چیز مسخره ای تهدیدم میکنی؟ آره؟
حالت جدی به خودش گرفت
_ خیلی احمقی
+ آره من احمقم، ولی فکر نکنم مامان و بابات خوششون بیاد وقتی
بفهمن قرار نیست نوه ای در کار باشه چون تو حتی یه شبم با عروسی
که برات تدارک دیدن نبودی
اومد جلو و رو به روم ایستاد
با دستش چونه مو گرفت و باال آورد باعث شد نگاهم توی نگاهش قفل
بشه
حاضرم قسم بخورم که نگاهش مثل شمشیر بود که همین االنم داشت
منو میکشت
با تیکه گفت:
_ مثل اینکه خوشت میاد نه
محکم چونه مو به سمت مخالف پرت کرد
تو ُشک حرفش بودم
که یک سیلی محکم تو گوشم خوابوند باعث شد پرت شم روی زمین
اومد باالی سرم ایستاد و نگاه تحقیر آمیزی به من کرد
_ هر کاری دوست داری بکن
و بعد پاشو گذاشت روی رونم
کفشای براق مشکی
پاشو فشار داد
_ چون آخرش هر چی بشه زیر پام خوردت میکنم
و رفت
اشکام روی گونم می ریخت و گونم که می سوخت بهم یادآوری میکرد
که چند لحظه قبل چه اتفاقی رخ داد
خدمتکاری تند تند سمتم اومد
- خانم چی شدین؟
+ طوری نیست حالم خوبه
و دماغمو باال کشیدم با دستام گونه هامو پاک کردم و سرپا شدم
+ کاری با من داشتین؟
- بله خانم بزرگ گفتن آماده تون کنیم و بریم پیششون
با تعجب گفتم:
+ آماده ام کنین؟
- بله لطفا دنبالم بیایین
به دنبالش رفتم، رفتیم داخل یک اتاق یه صندلی برام گذاشتن، نشستم
روش و شروع کردن به آرایش کردنم
بعدش آیینه ای جلوم گرفتن نگاهی به خودم کردم واقعا زیبا شده بودم
یک لباس با دامنی بزرگ و بنفش رنگ تنم کردن
معنی کارا شون و نمی فهمیدم
به دنبالشون راه افتادم
منو توی اتاقی گذاشتن و گفتن:
- اینجا منتظر بمونین
به معنی باشه سر تکون دادم
و رفتن و در و بستن
دامن لباس جلو ی دست و پامو گرفته بود
نشستم روی زمین
یه اتاقه خالی بود که هیچی توش نبود جز یه مالفه سفید گوشه اتاق و
یک بالشت و پتو
اصال چرا من باید بیام یه همچین جایی
توی فکر بودم که صدای در اومد
فورا بلند شدم منتظر اومدن خانم بزرگ شدم
ولی با اومدن ایکا چشمام از تعجب باز موندن
اومد تو اونم انگار با دیدن من تعجب کرده بود
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
با حالت طلب کاری گفتم:
#جدال عشق
جیغ کشیدم و گفتم:
آسا: + تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی
+ فکر کردی دوباره ساکت میمونم، مثل یه احمق میگم باشه هر چی
تو بگی
برگشت و با خشم نگام کرد
+ تو که نمیخوای مامان و بابات بفهمن چه بالهایی داری سرم میاری
خندید و دست روی شکمش گذاشت
_ االن واقعا داری با یه همچین چیز مسخره ای تهدیدم میکنی؟ آره؟
حالت جدی به خودش گرفت
_ خیلی احمقی
+ آره من احمقم، ولی فکر نکنم مامان و بابات خوششون بیاد وقتی
بفهمن قرار نیست نوه ای در کار باشه چون تو حتی یه شبم با عروسی
که برات تدارک دیدن نبودی
اومد جلو و رو به روم ایستاد
با دستش چونه مو گرفت و باال آورد باعث شد نگاهم توی نگاهش قفل
بشه
حاضرم قسم بخورم که نگاهش مثل شمشیر بود که همین االنم داشت
منو میکشت
با تیکه گفت:
_ مثل اینکه خوشت میاد نه
محکم چونه مو به سمت مخالف پرت کرد
تو ُشک حرفش بودم
که یک سیلی محکم تو گوشم خوابوند باعث شد پرت شم روی زمین
اومد باالی سرم ایستاد و نگاه تحقیر آمیزی به من کرد
_ هر کاری دوست داری بکن
و بعد پاشو گذاشت روی رونم
کفشای براق مشکی
پاشو فشار داد
_ چون آخرش هر چی بشه زیر پام خوردت میکنم
و رفت
اشکام روی گونم می ریخت و گونم که می سوخت بهم یادآوری میکرد
که چند لحظه قبل چه اتفاقی رخ داد
خدمتکاری تند تند سمتم اومد
- خانم چی شدین؟
+ طوری نیست حالم خوبه
و دماغمو باال کشیدم با دستام گونه هامو پاک کردم و سرپا شدم
+ کاری با من داشتین؟
- بله خانم بزرگ گفتن آماده تون کنیم و بریم پیششون
با تعجب گفتم:
+ آماده ام کنین؟
- بله لطفا دنبالم بیایین
به دنبالش رفتم، رفتیم داخل یک اتاق یه صندلی برام گذاشتن، نشستم
روش و شروع کردن به آرایش کردنم
بعدش آیینه ای جلوم گرفتن نگاهی به خودم کردم واقعا زیبا شده بودم
یک لباس با دامنی بزرگ و بنفش رنگ تنم کردن
معنی کارا شون و نمی فهمیدم
به دنبالشون راه افتادم
منو توی اتاقی گذاشتن و گفتن:
- اینجا منتظر بمونین
به معنی باشه سر تکون دادم
و رفتن و در و بستن
دامن لباس جلو ی دست و پامو گرفته بود
نشستم روی زمین
یه اتاقه خالی بود که هیچی توش نبود جز یه مالفه سفید گوشه اتاق و
یک بالشت و پتو
اصال چرا من باید بیام یه همچین جایی
توی فکر بودم که صدای در اومد
فورا بلند شدم منتظر اومدن خانم بزرگ شدم
ولی با اومدن ایکا چشمام از تعجب باز موندن
اومد تو اونم انگار با دیدن من تعجب کرده بود
_ تو اینجا چیکار میکنی؟
با حالت طلب کاری گفتم:
۲.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.