عشق در عذاب :)

عشق در عذاب :)

پ.د : اره اراد ، نق هم نزن همینی که هس

اراد : باشه پدر

اوا : (بغض)

راوی: ساعت ۱۰ شب بود مهمونا رفته بودن قرار شد که فردا اراد ساعت ۷ صبح برن لباس بگیرن و بعد برن سنوگرافی

پرش زمانی به فردا صبح ساعت ۶

ویو اوا
ساعت ۶ بود بیدار شدم رفتم WC کارای لازم رو کردم و اومدم بیرون ی لباس ساده پوشیدم(عکسش رو میزارم) و منتظر اون الاغ بودم وقتی اسم این عوضی رو میشنوم یادم میاد که دخترونگیمو از دست دادم و بغضم میگیره تو فکر بودم که زنگ خونه به صدا در اومد در رو باز کردم دیدم اراده ولی هرچی هم باشه خوشتیپه ایششش دارم چی میگم اخه

ویو اراد
رفتم در خونه این کصخلو زدم باز کرد ولی هرچی هم باشه خیلی خشگل و کیوته واییی من چی دارم میگممم

اراد:سلام

اوا:سلام (سرد و جدی)

این چشه خدا بهش عقل بده

راوی:اول رفتن لباس اراد رو بگیرن رفتن تو مغاز‌ه

اراد:سلام
اوا:سلام
(فروشنده رو با ف فشخص میکنم)
ف:سلام خوش اومدید چه زوج زیبایی
اراد و اوا : ممنون

رفتن تو مغازه اوا هر لباسی رو که میپوشید اراد میگفت نه خیلی باز که بلاخره یکی خوب بود اونو گرفتن و بعد لباس اراد رو گرفتن و رفتن سنوگرافی(هم اکنون نویسنده گشاد است 😁)

دکتر:بچه ۱ ماهشه بچه سالمی هست قلبش هم تشکیل شده میخواین صدای قلبش رو بشنوین ؟

اراد و اوا : اره ، بزارین

دکتر : حتما

داشتن صدای قلب.....