افسانه آبشار عشق 💙پارت۱۹💙
که پشت نامجون قایم شدم
نامجون: چی شده؟
ات: پیشو و خرگوشه می خوان منو بگیرن بخولن🥺🥺
نامجون:😂😂
یونگی رسید
یونگی: از پشت نامجون بیا این ور کاریت ندارم
ات: دروغ میگی پیشی منو می خوری
نامجون: پیشی😂😂ات بهت میگه پیشی
یونگی: آره😑😑
ات: تلخدا رحم کن به من🥺🥺( صادقانه بگم برای کسی کیوت بازی در نمیاوردم ولی فهمیدم روی اینا جواب میده )
یونگی: این دفعه رو رحم میکنم
یونگی و نامجون رفتن سمت میز صبحانه
منم می خواستم برم که لباسم کشیده شد مثل کش برگشتم افتادم تو بغل یک نفر
برگشتم دیدم کوک
کوک: خوب چی کارت کنم؟ خودت بگو
ات: 🥺
کوک: دلم نمیاد رحم می کنم ولی می دونی من خیلی گشنمه
ات: بریم صبحانه
کوک: باشه
داشتم می رفتم منو کشوند تو آغوشش لبش گذاشت رو لبم
خشکم زده بود گازی از لبم گرفت ناخداگاه همراهی کردم
وقتی همراهی کردم خاطراتم با تهیونگ و اون کیس فرانسوی یادم افتاد خودمو ازش کنار کشیدم من تهیونگ دوست داشتم
کوک: خوشمزه بود صبحونه
بعدش رفت
صبحونمون خوردیم جین گفت می خوان برن جایی
کوک بمونه برای محافظت از من
اونا رفتن
کوک: خوب بریم تمرین کنیم
ات: تمرین چی؟!
کوک: کیوت خنگ یادته قبل از خواب چی گفتم؟
ات: آهاااانن یادم اومد
فلش بک
حرفاشون از پشت در گوش دادیم فهمیدیم می خوان بیان بیرون سریع رفتیم سمت اتاق کوک
ات: وای نزدیک بودا
کوک: آره
ات: می خوای چی کار کنی؟!
کوک: من تمرین می کنم با اونا می جنگم
ات: پس من چی؟ هاااان ؟ منم باید باشم
اون هیو سوک زندگیم از من گرفته عشقم همه چیزم
از دید کوک
وقتی ات گفت عشقم دلم یک جوری شد آره ات از اول تهیونگ دوست داشت
کوک: قبول کمکت میکنم قدرتای جادویی یادبگیری
ات:😍😍مرسی
کوک: ولی باید قول بدی هرچی میگم گوش کنی مراقب خودت باشی باشه؟
ات: باشه
کوک مو به مو نقشه رو توضیح داد
خسته شدم
خودمو روتخت انداختم منتظر بودم همه برن تو اتاقاشون نفهمیدم چی شد خوابم برد
پایان فلش بک
با کوک رفتیم سمت باغ
کوک: خوب اون شمشیر بردار باهم بجنگیم
ات:باشه😎
اومد شمشیر بردار انگار نمی تونست وزنش براش سنگین تر بود
می دونستم لج باز پس با یک طرفند دیگه بهش گفتم
اون یکی بردار اون خیلی عالی
اون سبک بود کمکش می کرد
خوشحال برداشت اون شمشیر انداخت
تمام تلاش می کرد با من بجنگه اول اجازه دادم اون تلاشش کنه
کوک: خوب بسه تخفیف بهت دادم
قدرت آب و طوفان انجام دادن با استفاده از قدرتای جادویی خیلی تلاش کرد ولی افتاد
دستش گرفتم کمکش کنم
کوک: چی شد؟ نتونستی تو که؟
ات: تو خیلی سخت میگیری نگاه دستم خون اومد
نگاهی به دستش کردم حواسم نبود بلد نیست مریضه
بلندش کردم
کوک: ببخشید بردمش سمت حوض وسط باغ نشستیم کنار حوض آب ریختم رو دستش خوب شد
ات: این چطوری اصلا زخمم خوب شد
ادامه کامنت ها...
نامجون: چی شده؟
ات: پیشو و خرگوشه می خوان منو بگیرن بخولن🥺🥺
نامجون:😂😂
یونگی رسید
یونگی: از پشت نامجون بیا این ور کاریت ندارم
ات: دروغ میگی پیشی منو می خوری
نامجون: پیشی😂😂ات بهت میگه پیشی
یونگی: آره😑😑
ات: تلخدا رحم کن به من🥺🥺( صادقانه بگم برای کسی کیوت بازی در نمیاوردم ولی فهمیدم روی اینا جواب میده )
یونگی: این دفعه رو رحم میکنم
یونگی و نامجون رفتن سمت میز صبحانه
منم می خواستم برم که لباسم کشیده شد مثل کش برگشتم افتادم تو بغل یک نفر
برگشتم دیدم کوک
کوک: خوب چی کارت کنم؟ خودت بگو
ات: 🥺
کوک: دلم نمیاد رحم می کنم ولی می دونی من خیلی گشنمه
ات: بریم صبحانه
کوک: باشه
داشتم می رفتم منو کشوند تو آغوشش لبش گذاشت رو لبم
خشکم زده بود گازی از لبم گرفت ناخداگاه همراهی کردم
وقتی همراهی کردم خاطراتم با تهیونگ و اون کیس فرانسوی یادم افتاد خودمو ازش کنار کشیدم من تهیونگ دوست داشتم
کوک: خوشمزه بود صبحونه
بعدش رفت
صبحونمون خوردیم جین گفت می خوان برن جایی
کوک بمونه برای محافظت از من
اونا رفتن
کوک: خوب بریم تمرین کنیم
ات: تمرین چی؟!
کوک: کیوت خنگ یادته قبل از خواب چی گفتم؟
ات: آهاااانن یادم اومد
فلش بک
حرفاشون از پشت در گوش دادیم فهمیدیم می خوان بیان بیرون سریع رفتیم سمت اتاق کوک
ات: وای نزدیک بودا
کوک: آره
ات: می خوای چی کار کنی؟!
کوک: من تمرین می کنم با اونا می جنگم
ات: پس من چی؟ هاااان ؟ منم باید باشم
اون هیو سوک زندگیم از من گرفته عشقم همه چیزم
از دید کوک
وقتی ات گفت عشقم دلم یک جوری شد آره ات از اول تهیونگ دوست داشت
کوک: قبول کمکت میکنم قدرتای جادویی یادبگیری
ات:😍😍مرسی
کوک: ولی باید قول بدی هرچی میگم گوش کنی مراقب خودت باشی باشه؟
ات: باشه
کوک مو به مو نقشه رو توضیح داد
خسته شدم
خودمو روتخت انداختم منتظر بودم همه برن تو اتاقاشون نفهمیدم چی شد خوابم برد
پایان فلش بک
با کوک رفتیم سمت باغ
کوک: خوب اون شمشیر بردار باهم بجنگیم
ات:باشه😎
اومد شمشیر بردار انگار نمی تونست وزنش براش سنگین تر بود
می دونستم لج باز پس با یک طرفند دیگه بهش گفتم
اون یکی بردار اون خیلی عالی
اون سبک بود کمکش می کرد
خوشحال برداشت اون شمشیر انداخت
تمام تلاش می کرد با من بجنگه اول اجازه دادم اون تلاشش کنه
کوک: خوب بسه تخفیف بهت دادم
قدرت آب و طوفان انجام دادن با استفاده از قدرتای جادویی خیلی تلاش کرد ولی افتاد
دستش گرفتم کمکش کنم
کوک: چی شد؟ نتونستی تو که؟
ات: تو خیلی سخت میگیری نگاه دستم خون اومد
نگاهی به دستش کردم حواسم نبود بلد نیست مریضه
بلندش کردم
کوک: ببخشید بردمش سمت حوض وسط باغ نشستیم کنار حوض آب ریختم رو دستش خوب شد
ات: این چطوری اصلا زخمم خوب شد
ادامه کامنت ها...
۸۲.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.