حقیقت تلخ
حقیقت تلخ
part : 1
جیمین ویو :
صبح زود با صدای آلارم از خواب پاشدم ساعت ۶ بود باید میرفتم دانشگاه چون سال آخری بودم و مجبور بودم سخت درس بخونم دیشب رو خوب نخوابیده بودم بخاطر همین خیلی خسته بودم . از تخت اومدم بیرون رفتم سرویس بهداشتی و کار های لازم رو انجام دادم اومدم بیرون لباسام رو عوض کردم و رفتم به سمت آشپزخانه.
مامانم صبحانه درست کرده بود و مثل اینکه بابا رفته بود سر کار .
+ صبح بخیر مامان
* صبح بخیر پسرم ، دیشب خوب خوابیدی ؟
+ نه زیاد ، ولی خوبم
× خوبه ، پس زود بیا صبحونه بخور بعد برو دانشگاه دیرت میشه . راستی قبل از رفتن به دانشگاه کاری نداری ؟
+ چرا میخوام برم دنبال تهیونگ ، چطور مگه ؟
× هیچی چون سال آخرته نمیخوام زیاد وقتت رو تلف کنی ، میخوام خوب درس بخونی و امسال رو به خوبی بگذرونی .
+ نگران نباش مامان امسال هم به خوبی تموم میشه
مامانم لبخند رضایت بخشی زد و دیگه هیچی نگفت .
بعد از خوردن صبحانه بوسه ای روی گونه ی مامانم گذاشتم و ازش خدا حافظی کردم و سوئیچ ماشین رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون . به تهیونگ زنگ زدم بعد از چند بوق جواب داد :
_ الو سلام ، کجایی
+ سلام ، جلو در خونم حاضر باش ۲۰ دقیقه دیگه اونجام .
_ باشه پس فعلا
+ فعلا
سوار ماشین شدم و راهی خونه تهیونگ شدم .
تهیونگ ویو :
ساعت ۶ از خواب پاشدم رفتم سرویس کار های لازم رو انجام دادم بعد هم لباس پوشیدم مامان و بابا خونه نبودن برای یه مدت رفته بودن مسافرت بخاطر همین مجبور بودم صبحونه درست کنم و بقیه کار های خونه رو انجام بدم . بعد خوردن صبحونه جیمین زنگ زد و گفت ۲۰ دقیقه دیگه اینجاست تو اون فاصله تصمیم گرفتم ظرف ها رو بشورم .
ادمین ویو :
جیمین رسید دم در خونه تهیونگ و به تهیونگ خبر داد و اون هم اومد بیرون و بعد از سلام و احوال پرسی به سمت دانشگاه حرکت کردند .
ببخشید بابت غلت املایی 💫
لایک و کامت یادتون نره🌹
part : 1
جیمین ویو :
صبح زود با صدای آلارم از خواب پاشدم ساعت ۶ بود باید میرفتم دانشگاه چون سال آخری بودم و مجبور بودم سخت درس بخونم دیشب رو خوب نخوابیده بودم بخاطر همین خیلی خسته بودم . از تخت اومدم بیرون رفتم سرویس بهداشتی و کار های لازم رو انجام دادم اومدم بیرون لباسام رو عوض کردم و رفتم به سمت آشپزخانه.
مامانم صبحانه درست کرده بود و مثل اینکه بابا رفته بود سر کار .
+ صبح بخیر مامان
* صبح بخیر پسرم ، دیشب خوب خوابیدی ؟
+ نه زیاد ، ولی خوبم
× خوبه ، پس زود بیا صبحونه بخور بعد برو دانشگاه دیرت میشه . راستی قبل از رفتن به دانشگاه کاری نداری ؟
+ چرا میخوام برم دنبال تهیونگ ، چطور مگه ؟
× هیچی چون سال آخرته نمیخوام زیاد وقتت رو تلف کنی ، میخوام خوب درس بخونی و امسال رو به خوبی بگذرونی .
+ نگران نباش مامان امسال هم به خوبی تموم میشه
مامانم لبخند رضایت بخشی زد و دیگه هیچی نگفت .
بعد از خوردن صبحانه بوسه ای روی گونه ی مامانم گذاشتم و ازش خدا حافظی کردم و سوئیچ ماشین رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون . به تهیونگ زنگ زدم بعد از چند بوق جواب داد :
_ الو سلام ، کجایی
+ سلام ، جلو در خونم حاضر باش ۲۰ دقیقه دیگه اونجام .
_ باشه پس فعلا
+ فعلا
سوار ماشین شدم و راهی خونه تهیونگ شدم .
تهیونگ ویو :
ساعت ۶ از خواب پاشدم رفتم سرویس کار های لازم رو انجام دادم بعد هم لباس پوشیدم مامان و بابا خونه نبودن برای یه مدت رفته بودن مسافرت بخاطر همین مجبور بودم صبحونه درست کنم و بقیه کار های خونه رو انجام بدم . بعد خوردن صبحونه جیمین زنگ زد و گفت ۲۰ دقیقه دیگه اینجاست تو اون فاصله تصمیم گرفتم ظرف ها رو بشورم .
ادمین ویو :
جیمین رسید دم در خونه تهیونگ و به تهیونگ خبر داد و اون هم اومد بیرون و بعد از سلام و احوال پرسی به سمت دانشگاه حرکت کردند .
ببخشید بابت غلت املایی 💫
لایک و کامت یادتون نره🌹
۵۴۲
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.