عمارت شب ۲۴
خاله فروزان منو کشید توی آغوشش و گفت_مبارک باشه خواهر عروست خیلی نازه انشا... با بردیا به پای هم پیر بشن
چهارتا خانم دیگه و خانم بزرگ باهم گفتن انشا... و بعد نزدیک ده ت
دوازده دختر باهم کل کشیدن که باران هم جزوشون بود هم خجالت زده شده بودم هم خوشحال بودم باران دستمو گرفت و منو به همراه خودش کشوند
_باران دستمو ول کن سلام کنم زشته وای باران
_خب فقط زود سلام کن بیا
_تو نمیخوای سلام کنی
پشت چشمی نازک کرد و گفت_چرا
بعد با روی خش برگشت طرف جمع و از همون جا دا زد _به به سلام خانوادهی گل گلاب خوب هستید اگه آره لایک نشون بدید خوبه میبینم کیفتون کوکه رامبد که پسر خاله فریبا بود برگشت طرف باران و گفت_چرا نباشه داداش بردیا مون ازدواج کرده داداش باربد برگشته چرا خوشحال نباشیم
باران حق به جانب گفت_حقم دارید خوشحال باشید داداشای خوشکله منن دیگه
چون با یه حالت بامزهای این حرفهارو میگفت باعث خندهی جمع شد منم رفتم سلام کنم از نگاه کردن چند نفر اصلا خوشم نیومد یکیش باربد بود اونیکی هم
چهارتا خانم دیگه و خانم بزرگ باهم گفتن انشا... و بعد نزدیک ده ت
دوازده دختر باهم کل کشیدن که باران هم جزوشون بود هم خجالت زده شده بودم هم خوشحال بودم باران دستمو گرفت و منو به همراه خودش کشوند
_باران دستمو ول کن سلام کنم زشته وای باران
_خب فقط زود سلام کن بیا
_تو نمیخوای سلام کنی
پشت چشمی نازک کرد و گفت_چرا
بعد با روی خش برگشت طرف جمع و از همون جا دا زد _به به سلام خانوادهی گل گلاب خوب هستید اگه آره لایک نشون بدید خوبه میبینم کیفتون کوکه رامبد که پسر خاله فریبا بود برگشت طرف باران و گفت_چرا نباشه داداش بردیا مون ازدواج کرده داداش باربد برگشته چرا خوشحال نباشیم
باران حق به جانب گفت_حقم دارید خوشحال باشید داداشای خوشکله منن دیگه
چون با یه حالت بامزهای این حرفهارو میگفت باعث خندهی جمع شد منم رفتم سلام کنم از نگاه کردن چند نفر اصلا خوشم نیومد یکیش باربد بود اونیکی هم
۳.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.