رمان Black & White پارت 22
شوگا با اخم گفت برا این اومدی اینجا گفتم سوالم رو با سوال جواب نده میشه بگی برا چی اوردی گفت این سوالت رو جواب نمیدم اگه سوالت این بود پس نمیگم مس میتونی بری بیرون بعد از رو تخت بلند شد و رفت نشست رو میزش گفتم برا شما هیچی نیس ولی من و سانا دلمون برا خونمون و جیمین و جونگ کوک تنگ شده شما نمی تونین درک کنین یه قطره از اشکم ریخت زود پاکش کردم رفتم از اون اتاق لعنتی نمیخواستم برم اتاق چون سانا اونجا بود نمخواستم اونم ناراحت کنم رفتم حیاط پشتشون که تاریک و خلوت بود نشستم اونجا که فقط ماه نورانی کرده بود دیگه اجازه دادم اشکام بریزن اشکام بی اختیار داشت میریخت از زبان شوگا وقتی یونا گفت دلم برا جیمین و جونگ کوک تنگ شده یعنی اونا کی بودن که برای یونا مهم بود داشتم تو ذهنم هی اون صحنه تکرار میشد بعد به ساعت نگاه کردم ساعت ۱ نیم بود رفتم اتاقش تا بفهمم اونا کی بود و رفتم اتاقش در رو زدم جواب نداد گفتم میام ها رفتم تو دیدم سانا رو تخت هس گفتم این تو اتاق یونا چیکار میکنه نکنه اشتباه اومدم بعد گفتم نه بابا بعد در رو آروم بستم فک کردم اونم تو اتاق سانا باشه رفتم ولی اونجا خالی بود رفتم پایین همه جارو گشتم آخر سر رفتم حیاط تو حیاط هم نبود میخواستم برگردم که یادم افتاد پشت حیاط رو نگشتم رفتم اونجا دیدم داره گریه میکنه سرش رو گذاشته رو پاهاش پاهاشم بغل کرده و داره گریه میکنه رفتم کنارش دستم رو گذاشتم رو سرش و ناز کردم گفتم چرا داری گریه میکنی که سرشو بلند کرد اول کمی مکث کرد بعد گفت به من دست نزن عوضی چشماش خیلی قرمز بود و چشماش پف کرده بود از شدت گریه گفتم برای اون جیمین و جونگ کوک گریه میکنی گفت بهت ربطی نداره دستم رو پس زد و رفت از زبان یونا دستش رو کشیدم رفتم اتاقم اون عوضی دیگه رو مخ بود رفتم رو تختم دراز کشیدم بعد یادم افتاد اخه سانا اینجا بود گفتم حتما رفته دیگه نفهمیدم کی خوابم برد از زبان شوگا وقتی رفت یکم اخم کردم بعد رفتم اتاقش دیدم خوابیده از زبان تهیونگ رفتم اتاق سانا دیدم اونجا نیست میخواستم برگردم که دیدم روبه روم سانا هس که گفتم کجا بودی گفت اتاق یونا بودم گفتم باشه بعد خواستم یکم اونو خوشحال کنم گفتم میخوای باهام بیای به یه جای قشنگ گفت آره....
۴۶.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.