شروع بی پایان(پارت ۳)
شروع بی پایان(پارت ۳)
که یکی یا هودی مشکی و ماسک کلاه بهم تنه زد ( بهش دارو تزریق کرد ) ولی اهمیتی بهم ندادم
غروب داشتم میرفتم خونه که که چشمام سیاهی رفت
بیدار شدم دلم درد میکرد خیلی زیاد جوری که نمیتونسنم تکون بخورم توی یجای تاریک بودم در باز شد یکی اومد تو ی نفس داشی پشت گردنم حس کردم
و ی صدای بم در گوشم گف تو ی رئیس مافیا رو عاشق خودت کردی خانوم کوچولو
اینو که گفت
فهمیدم بد بخت شدم
بعد ی دفعه....
که یکی یا هودی مشکی و ماسک کلاه بهم تنه زد ( بهش دارو تزریق کرد ) ولی اهمیتی بهم ندادم
غروب داشتم میرفتم خونه که که چشمام سیاهی رفت
بیدار شدم دلم درد میکرد خیلی زیاد جوری که نمیتونسنم تکون بخورم توی یجای تاریک بودم در باز شد یکی اومد تو ی نفس داشی پشت گردنم حس کردم
و ی صدای بم در گوشم گف تو ی رئیس مافیا رو عاشق خودت کردی خانوم کوچولو
اینو که گفت
فهمیدم بد بخت شدم
بعد ی دفعه....
۷۱۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.