part 20
_جونگکوکا...
اولین بار بود که اینجوری صدا زده میشد پس قلبش وحشیانه شروع به تپیدن کرد،حتی زبونش نمیچرخید که جوابشو بده.
تهیونگ خیره در چشمای مشکی جونگکوک ادامه داد_از احساساتم خبر داری؟
جونگکوک بزاقشو با تردید قورت داد_ن..نه
تهیونگ نامحسوس دست جونگکوک رو کمی فشرد ولی جونگکوک متوجهش شد_پس بزار بهت بگم
تهیونگ به قدری نزدیک اومد که صورتش با صورت کوک فقط دو دست فاصله داشت_من ازت خوشم میاد
قلب جونگکوک که از قبل تند میزد حالا داشت به مرز جنون میرسید.باورش نمیشد داره این جملاتو از زبون کیم تهیونگ،خطاب به خودش میشنوه!
تهیونگ باز هم نزدیک اومد جوری که حالا نفسای گرمشون روی صورت هم خالی میشد_دوست دارم جونگکوکا
مردمک های جونگکوک میلرزید.ممکن بود تمام حرفای اون دروغ باشه و قصدش به بازی گرفتنش باشه؟!
تهیونگ از سکوت جونگکوک استفاده کرد و نزدیکتر اومد_تو هم همین حسو داری درست نمیگم؟
جونگکوک حتی خودش هم از احساساتش خبر نداشت و همه چیز براش تار و خیره بود اما حسی که اون لحظه داشت رو دوست داشت.این عادلانه نبود که قلبش انقدر بلرزه.چرا..چرا جلوی تهیونگ رو نمیگرفت؟مگه اون نمیخواست اذیتش کنه و گولش بزنه؟اما چشمای تهیونگ صادقتر از این حرفا بود!
تهیونگ سرشو کمی کج کرد و به لبای جونگکوک نزدیک شد تا باز هم ببوستش و جونگکوک از نزدیکی تهیونگ پلکاش روی هم افتاد.تهیونگ همونطور که به لبای سرخ جونگکوک چشم دوخته بود،لبش رو نزدیک لبش برد و تا لبهاشون بهم رسید،جونگکوک خودشو عقب کشید و چشم باز کرد و باعث شد دستاش از داخل دستای تهیونگ خارج بشه.
نه جونگکوک نمیتونست همچین اجازهای بده؛اون نباید با نشنیده گرفتن حرفای جیمین،حماقت میکرد.
با قلبی که زیادی تند میزد و دستایی که کمی از استرس میلرزید،چشماش رو سریع از چشمای تهیونگ گرفت و به سمت گاز رفت و زیرشو خاموش کرد تا غذا نسوزه.
تهیونگ به جونگکوک که بهش پشت کرده بود نگاه کرد و بیصدا نفس عمیقشو بیرون داد؛باید بهش وقت میداد.تنها یک لحظهی خیلی کوتاه لبهاشو روی لبای نرم کوک حس کرده بود و عجیب بود که همین هم براش خوشایند بود!
الانا بود که همه بیدار شن و اون نمیخواست کسی از این موضوع باخبر بشه پس روی صندلی نشست و سعی کرد عادی جلوه بده.
معذرت میخوام که انقدر دیر میزارم😔
به بزرگی خودتون ببخشید😔
اولین بار بود که اینجوری صدا زده میشد پس قلبش وحشیانه شروع به تپیدن کرد،حتی زبونش نمیچرخید که جوابشو بده.
تهیونگ خیره در چشمای مشکی جونگکوک ادامه داد_از احساساتم خبر داری؟
جونگکوک بزاقشو با تردید قورت داد_ن..نه
تهیونگ نامحسوس دست جونگکوک رو کمی فشرد ولی جونگکوک متوجهش شد_پس بزار بهت بگم
تهیونگ به قدری نزدیک اومد که صورتش با صورت کوک فقط دو دست فاصله داشت_من ازت خوشم میاد
قلب جونگکوک که از قبل تند میزد حالا داشت به مرز جنون میرسید.باورش نمیشد داره این جملاتو از زبون کیم تهیونگ،خطاب به خودش میشنوه!
تهیونگ باز هم نزدیک اومد جوری که حالا نفسای گرمشون روی صورت هم خالی میشد_دوست دارم جونگکوکا
مردمک های جونگکوک میلرزید.ممکن بود تمام حرفای اون دروغ باشه و قصدش به بازی گرفتنش باشه؟!
تهیونگ از سکوت جونگکوک استفاده کرد و نزدیکتر اومد_تو هم همین حسو داری درست نمیگم؟
جونگکوک حتی خودش هم از احساساتش خبر نداشت و همه چیز براش تار و خیره بود اما حسی که اون لحظه داشت رو دوست داشت.این عادلانه نبود که قلبش انقدر بلرزه.چرا..چرا جلوی تهیونگ رو نمیگرفت؟مگه اون نمیخواست اذیتش کنه و گولش بزنه؟اما چشمای تهیونگ صادقتر از این حرفا بود!
تهیونگ سرشو کمی کج کرد و به لبای جونگکوک نزدیک شد تا باز هم ببوستش و جونگکوک از نزدیکی تهیونگ پلکاش روی هم افتاد.تهیونگ همونطور که به لبای سرخ جونگکوک چشم دوخته بود،لبش رو نزدیک لبش برد و تا لبهاشون بهم رسید،جونگکوک خودشو عقب کشید و چشم باز کرد و باعث شد دستاش از داخل دستای تهیونگ خارج بشه.
نه جونگکوک نمیتونست همچین اجازهای بده؛اون نباید با نشنیده گرفتن حرفای جیمین،حماقت میکرد.
با قلبی که زیادی تند میزد و دستایی که کمی از استرس میلرزید،چشماش رو سریع از چشمای تهیونگ گرفت و به سمت گاز رفت و زیرشو خاموش کرد تا غذا نسوزه.
تهیونگ به جونگکوک که بهش پشت کرده بود نگاه کرد و بیصدا نفس عمیقشو بیرون داد؛باید بهش وقت میداد.تنها یک لحظهی خیلی کوتاه لبهاشو روی لبای نرم کوک حس کرده بود و عجیب بود که همین هم براش خوشایند بود!
الانا بود که همه بیدار شن و اون نمیخواست کسی از این موضوع باخبر بشه پس روی صندلی نشست و سعی کرد عادی جلوه بده.
معذرت میخوام که انقدر دیر میزارم😔
به بزرگی خودتون ببخشید😔
۴۷۵
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.