پارت بیست و دوم
پارت بیست و دوم
چویا: خب من دیگ میرم،شما هم ادامه بدین،فردا بچه بغلتون ببینماااا
آکوتاگاوا خواست بزنتم ک در رفتم
از پارت دور شدم و سمت پاساژ رفتم
یکم چرخیدم و یه مغازه رو رفتم و دید زدم،داشتم لباساشونو نگاه میکردم ک یه ست هودی و شلوار ساده ی قهوه ای ب چشمم خورد،از بین اونا سایزمو پیدا کردم و برش داشتم
یکم دیگ گشتم،ولی از چیزی خوشم نیومد،همون ست هودی رو حساب کردم و از اون مغازه بیرون اومدم.
شروع کردم تک تک مغازه هارو نگاه کردن،پشت ویترین یکی از مغازه ها یه کت و شلوار سفید خیلی خوشگل که کنارش یه کت و شلوار مشکی بود به چشمم اومد،چقدر دوس دارم تو روز عروسیم یه همچین لباسی بپوشم،ولی ن کسی دخترشو ب من میده ن کسی میاد منو بگیره،پوف ولش
از جلوی اون مغازه رد شدم و وارد یه کفش فروشی شدم.
چویا: ببخشید آقا،یه بوت ساده میخواستم
_چشم،الان میارم
یکم منتظر موندم و فروشنده واسم چند مدل بوت آورد،یکیش ک چرم بود و چند تا بند داشت ب دلم خورد،همونو پا زدم و اندازم بود،حسابش کردم و از اون مغازه بیرون زدم.
ساعتو نگاه کردم و دیدم ساعت 11 ظهره،دیگ تصمیم گرفتم از پاساز برم بیرون و سمت خونه راه افتادم.
.....
وقتی ب خونه رسیدم،آکیرا درو واسم باز کرد و وسایلو از دستم گرفت
آکیرا:خوش اومدین آقا،خسته نباشین
چویا: ممنون،غذا آمادست؟
آکیرا: بله آقا
چویا: خب پس تا سفره رو بچینی منم میرم لباسمو عوض میکنم
آکیرا: چشم
لباسامو عوض کردم و رفتم دستمو شستم و سر میز نشتم
غذا یاکیتوری بود،از بوش معلوم بود ک خیلی خوشمزس،سیخو برداشتم و اولین دونه یاکیتوری رو وارد دهنم کردم،انقدر خوشمزه بود ک زبونم تحمل اون حجم از خوشمزگی رو نداشت،چشمام از شدت خوشمزگیش انذازه یه نعلبکی شده بود.
آکیرا:فک کنم خیلی بدمزه شده،ببخشید الان غذا سفارش میدم
چویا:ن ن،عمرا اگ اجازه بدم،این خوشمزه ترین یاکیتوریایه ک تو عمرم خوردم،بی نهایت خوشمزش
آکیرا:اوه ممنون
ب کل یادم رفت پارت بزارم😔
ب بزرگی خودتون ببخشید
لایک و کامنت یادتون نره هااا✅
چویا: خب من دیگ میرم،شما هم ادامه بدین،فردا بچه بغلتون ببینماااا
آکوتاگاوا خواست بزنتم ک در رفتم
از پارت دور شدم و سمت پاساژ رفتم
یکم چرخیدم و یه مغازه رو رفتم و دید زدم،داشتم لباساشونو نگاه میکردم ک یه ست هودی و شلوار ساده ی قهوه ای ب چشمم خورد،از بین اونا سایزمو پیدا کردم و برش داشتم
یکم دیگ گشتم،ولی از چیزی خوشم نیومد،همون ست هودی رو حساب کردم و از اون مغازه بیرون اومدم.
شروع کردم تک تک مغازه هارو نگاه کردن،پشت ویترین یکی از مغازه ها یه کت و شلوار سفید خیلی خوشگل که کنارش یه کت و شلوار مشکی بود به چشمم اومد،چقدر دوس دارم تو روز عروسیم یه همچین لباسی بپوشم،ولی ن کسی دخترشو ب من میده ن کسی میاد منو بگیره،پوف ولش
از جلوی اون مغازه رد شدم و وارد یه کفش فروشی شدم.
چویا: ببخشید آقا،یه بوت ساده میخواستم
_چشم،الان میارم
یکم منتظر موندم و فروشنده واسم چند مدل بوت آورد،یکیش ک چرم بود و چند تا بند داشت ب دلم خورد،همونو پا زدم و اندازم بود،حسابش کردم و از اون مغازه بیرون زدم.
ساعتو نگاه کردم و دیدم ساعت 11 ظهره،دیگ تصمیم گرفتم از پاساز برم بیرون و سمت خونه راه افتادم.
.....
وقتی ب خونه رسیدم،آکیرا درو واسم باز کرد و وسایلو از دستم گرفت
آکیرا:خوش اومدین آقا،خسته نباشین
چویا: ممنون،غذا آمادست؟
آکیرا: بله آقا
چویا: خب پس تا سفره رو بچینی منم میرم لباسمو عوض میکنم
آکیرا: چشم
لباسامو عوض کردم و رفتم دستمو شستم و سر میز نشتم
غذا یاکیتوری بود،از بوش معلوم بود ک خیلی خوشمزس،سیخو برداشتم و اولین دونه یاکیتوری رو وارد دهنم کردم،انقدر خوشمزه بود ک زبونم تحمل اون حجم از خوشمزگی رو نداشت،چشمام از شدت خوشمزگیش انذازه یه نعلبکی شده بود.
آکیرا:فک کنم خیلی بدمزه شده،ببخشید الان غذا سفارش میدم
چویا:ن ن،عمرا اگ اجازه بدم،این خوشمزه ترین یاکیتوریایه ک تو عمرم خوردم،بی نهایت خوشمزش
آکیرا:اوه ممنون
ب کل یادم رفت پارت بزارم😔
ب بزرگی خودتون ببخشید
لایک و کامنت یادتون نره هااا✅
۲۹۶
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.