طلسم عشق خون آشام پارت ۳
کیم چو : خیلی بدی تیهونگ من بهت اعتماد داشتم ( ارواح عمت )
تهیونگ : خب من دوست ندارم من ا/ت رو دوس دارم میفهمی اینو؟ ( آفرین پسر خوبم )
کیم چو : برات متاسفم تهیونگ
تهیونگ : برو بابا
کیم چو رفت
تهیونگ : ا/ت چیشد که یهو اینجوری شد؟
من : چطوری شد؟
تهیونگ : اخخخخخ چقدر تو خنگی میگم چیشد که با کیم چو بحثت شد؟
من : هیچی بخدا من میخاستم رد بشم که یهو خوردم بهش اونم مثل دیوونه ها باهام بحثش شد
داشتم براس توضیح میدادم که زنگ رو زدن و کلاس تموم شد با خودم گفتم الان دوباره باید برگردم تو اون کلیسا اونم با این هفت تا ومپایر وای من میترسم اگه بخورنم چی? چقدر تو خری عاخه چرا بخورنت........اه بابا ول کن .
رسیدیم کلیسا دلشوره مثل خوره افتاده بود به جونم خداوکیلی داشتم سکته میکردم داخل کلیسا خیلی ترسناک بود راستش تنها پسر نرمالی که اینجا هست جیمینه اون خیلی کیوت و مهربونه حتی با وجود اینکه ومپایره ( میبینیم )
رفتم توی اتاقم و داشتم لباسم رو در میاوردم که یهو تهیونگ اومد تو اتاق سریع لباسم رو گرفتم جلوی بدنم که تهیونگ با خونسردی اومد لباسو ازم گرفت و با لذت بهم زل زد حیلی خجالت کشیدم داشتم آب میشدم با خجالت گفتم : تهیونگ لباسمو بده . ولی تهیونگ اصلا تو باغ نبود توهم رفتی یه لباس دیگه برداشتی و پوشیدی که یهو تهیونگ بلند شد اومد روبروت وایساد و خیلی آروم لباشو گذاشت روی لبات خشک شدی بعد از پنج ثانیه لباش از لبات جدا کرد و رفت بیرون تو همینطوری خشکت زده بود و گیج بودی و از این کار تهیونگ سردرنمیاوردی بعد از اینکه لباست رو مرتب کردی رفتی پایین پیش پسرا که دیدی جین غذا درست کرده پقی زدی زیرخنده که باعث پسرا با تعجب به سمتت برگردن توهم گفتی چیشده اونام گفتن هیچی و به خوردن ادامه دادن و توهم شروع کردی با خودت گفتی حتی باوجود اینکه جین ومپایره چه دستپختی داره وقتی شام تموم شد بلند شدی که بری ظرف هارو جمع کنی چندتا
تهیونگ : خب من دوست ندارم من ا/ت رو دوس دارم میفهمی اینو؟ ( آفرین پسر خوبم )
کیم چو : برات متاسفم تهیونگ
تهیونگ : برو بابا
کیم چو رفت
تهیونگ : ا/ت چیشد که یهو اینجوری شد؟
من : چطوری شد؟
تهیونگ : اخخخخخ چقدر تو خنگی میگم چیشد که با کیم چو بحثت شد؟
من : هیچی بخدا من میخاستم رد بشم که یهو خوردم بهش اونم مثل دیوونه ها باهام بحثش شد
داشتم براس توضیح میدادم که زنگ رو زدن و کلاس تموم شد با خودم گفتم الان دوباره باید برگردم تو اون کلیسا اونم با این هفت تا ومپایر وای من میترسم اگه بخورنم چی? چقدر تو خری عاخه چرا بخورنت........اه بابا ول کن .
رسیدیم کلیسا دلشوره مثل خوره افتاده بود به جونم خداوکیلی داشتم سکته میکردم داخل کلیسا خیلی ترسناک بود راستش تنها پسر نرمالی که اینجا هست جیمینه اون خیلی کیوت و مهربونه حتی با وجود اینکه ومپایره ( میبینیم )
رفتم توی اتاقم و داشتم لباسم رو در میاوردم که یهو تهیونگ اومد تو اتاق سریع لباسم رو گرفتم جلوی بدنم که تهیونگ با خونسردی اومد لباسو ازم گرفت و با لذت بهم زل زد حیلی خجالت کشیدم داشتم آب میشدم با خجالت گفتم : تهیونگ لباسمو بده . ولی تهیونگ اصلا تو باغ نبود توهم رفتی یه لباس دیگه برداشتی و پوشیدی که یهو تهیونگ بلند شد اومد روبروت وایساد و خیلی آروم لباشو گذاشت روی لبات خشک شدی بعد از پنج ثانیه لباش از لبات جدا کرد و رفت بیرون تو همینطوری خشکت زده بود و گیج بودی و از این کار تهیونگ سردرنمیاوردی بعد از اینکه لباست رو مرتب کردی رفتی پایین پیش پسرا که دیدی جین غذا درست کرده پقی زدی زیرخنده که باعث پسرا با تعجب به سمتت برگردن توهم گفتی چیشده اونام گفتن هیچی و به خوردن ادامه دادن و توهم شروع کردی با خودت گفتی حتی باوجود اینکه جین ومپایره چه دستپختی داره وقتی شام تموم شد بلند شدی که بری ظرف هارو جمع کنی چندتا
۳۹.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.