ات:لبخند*کی میریم خونه
ات:لبخند*کی میریم خونه
ران:خب یه مهمون تازه رسید
ات:اوکی
نویسنده:میرن میشینن که ات چشمش به اون مهمون میوفته
ذهن:ات شت این اینجا چی میگه نباید منو ببینه*سرشو میندازه پایین
ران:دخترم... حالت خوبه
ات:ها.. اره اره خوبم
اون مهمون اسمش ملیساس»
ملیسا:هی این.. دختر عضو جدیده
مایکی:دختر خونده ی ران
ملیسا:اسمت چیه
ات:چیز خب م.. من اتم
ملیسا:سرتو بیار بالا
ات:سرشو میاره بالا*
ملیسا:پس تویی
ات:اره خودمم
ران:همو میشناسین
ملیسا:بابامو کشت
ات:عمد نبود
ران:ناموسا
ملیسا:اره
ات:من نمیخاستم بکشمش فقط شکنجش دادم ولی مرد
مایکی:پشمام
سانزو:من گوه بخورم اذیتش کنم
ران:این بحثارو تموم کنیم
ملیسا ات:باش
ماریا:دیوید کجاست
ران:خب نمیدونم .. شاید زیاد ودکا خورده حالش بد شده
ات:اره..اره حالش بد بود
ماریا:اوکی
ران:خب یه مهمون تازه رسید
ات:اوکی
نویسنده:میرن میشینن که ات چشمش به اون مهمون میوفته
ذهن:ات شت این اینجا چی میگه نباید منو ببینه*سرشو میندازه پایین
ران:دخترم... حالت خوبه
ات:ها.. اره اره خوبم
اون مهمون اسمش ملیساس»
ملیسا:هی این.. دختر عضو جدیده
مایکی:دختر خونده ی ران
ملیسا:اسمت چیه
ات:چیز خب م.. من اتم
ملیسا:سرتو بیار بالا
ات:سرشو میاره بالا*
ملیسا:پس تویی
ات:اره خودمم
ران:همو میشناسین
ملیسا:بابامو کشت
ات:عمد نبود
ران:ناموسا
ملیسا:اره
ات:من نمیخاستم بکشمش فقط شکنجش دادم ولی مرد
مایکی:پشمام
سانزو:من گوه بخورم اذیتش کنم
ران:این بحثارو تموم کنیم
ملیسا ات:باش
ماریا:دیوید کجاست
ران:خب نمیدونم .. شاید زیاد ودکا خورده حالش بد شده
ات:اره..اره حالش بد بود
ماریا:اوکی
۳.۳k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.