مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕
رسیدیم ویلا رفتیم داخل وسایل هامون رو برای فردا که می رفتیم آماده کردیم بعدش رفتیم غذا سفارش دادیم رفتیم که بخوابیم
+میگم ات ....
_بله
+چرا فردا باید برید
_چون بابام برای من و تهیونگ یه ماموریت داره...
+مگه شغل پدرت چی؟
_اوففف می تونم بهت اعتماد کنم؟
+آره می تونی
_بابام یه مافیاس
+ برگام بابای منم
_عههههه چه جالب یعنی بعد بابات باندش مال تو میشه؟
+هوم بعد بابای تو چی؟
_باند میده به تهیونگ من مافیایی بودن دوست دارم ولی دلم نمی خواد رئیس باند باشم
+آخه بابای منم گفته برام یه ماموریت داره
_نکنه...
+شاید شاید اونی که تو فکر میکنی
_هوم شاید
+خب بیا بخوابیم شب بخیر
_شب بخیر
فردا صبح آن روز (گیلیگیلی صبح شد😂)
دوباره با حس خفگی آز خواب بیدار شدم دیدم کوک محکم منو بغل کرده آروم آز بغلش در اومدم که بیدار شد
+ببخشید من عادت دارم هر شب یه چیزی بغل کنم
_اشکال نداره منم عادت دارم
ویو راوی
کوک از تخت بلند شد رفت wcبعد ۱۰ مین اومد بعد رو به ات کرد و گفت
+من میرم بیرون تو آماده شو
_باشه مرسی
بعد از رفتن کوک ات رفت حموم بعد ۱۵مین اومد موهاشو خشک کرد حالت داد یه آرایش خیلی کن رنگ کرد یه لباس مناسب انتخاب کرد پوشید چمدون کیفش رو برداشت رفت بیرون
÷خیلی ات آماده ای بریم؟
_آره بریم
"خدافظ خرم دلم برات تنگ میشه
_خدافظ الاغ دلم منم برات تنگ میشه
_خدافظ جیمین شی
&خدافظ ات شی
=خدافظ ات کوچولو قول بده از تهیونگ مراقب کنیااااا
_خدافظ خانم خوشگله البته ولی دیگه خرس گنده شده
=(خنده)
بعد رفتیم حیاط وسایل هارو گذاشتیم پشت ماشین من و حرکت کردیم
های لاوام اگر دی به دیر می زارم ببخشید امتحانام شروع شدن..🌚🦋
اسلاید ۱ لباس تهیونگ
اسلاید ۲ لباس ات
𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕
رسیدیم ویلا رفتیم داخل وسایل هامون رو برای فردا که می رفتیم آماده کردیم بعدش رفتیم غذا سفارش دادیم رفتیم که بخوابیم
+میگم ات ....
_بله
+چرا فردا باید برید
_چون بابام برای من و تهیونگ یه ماموریت داره...
+مگه شغل پدرت چی؟
_اوففف می تونم بهت اعتماد کنم؟
+آره می تونی
_بابام یه مافیاس
+ برگام بابای منم
_عههههه چه جالب یعنی بعد بابات باندش مال تو میشه؟
+هوم بعد بابای تو چی؟
_باند میده به تهیونگ من مافیایی بودن دوست دارم ولی دلم نمی خواد رئیس باند باشم
+آخه بابای منم گفته برام یه ماموریت داره
_نکنه...
+شاید شاید اونی که تو فکر میکنی
_هوم شاید
+خب بیا بخوابیم شب بخیر
_شب بخیر
فردا صبح آن روز (گیلیگیلی صبح شد😂)
دوباره با حس خفگی آز خواب بیدار شدم دیدم کوک محکم منو بغل کرده آروم آز بغلش در اومدم که بیدار شد
+ببخشید من عادت دارم هر شب یه چیزی بغل کنم
_اشکال نداره منم عادت دارم
ویو راوی
کوک از تخت بلند شد رفت wcبعد ۱۰ مین اومد بعد رو به ات کرد و گفت
+من میرم بیرون تو آماده شو
_باشه مرسی
بعد از رفتن کوک ات رفت حموم بعد ۱۵مین اومد موهاشو خشک کرد حالت داد یه آرایش خیلی کن رنگ کرد یه لباس مناسب انتخاب کرد پوشید چمدون کیفش رو برداشت رفت بیرون
÷خیلی ات آماده ای بریم؟
_آره بریم
"خدافظ خرم دلم برات تنگ میشه
_خدافظ الاغ دلم منم برات تنگ میشه
_خدافظ جیمین شی
&خدافظ ات شی
=خدافظ ات کوچولو قول بده از تهیونگ مراقب کنیااااا
_خدافظ خانم خوشگله البته ولی دیگه خرس گنده شده
=(خنده)
بعد رفتیم حیاط وسایل هارو گذاشتیم پشت ماشین من و حرکت کردیم
های لاوام اگر دی به دیر می زارم ببخشید امتحانام شروع شدن..🌚🦋
اسلاید ۱ لباس تهیونگ
اسلاید ۲ لباس ات
۹.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.