عکس از اوسیم چطوره؟ ♡
تموم شد چطورا؟
اسم: کیماری
فامیل: هیکو
سن: ۱۷
وابسته به: ارتشه شیطان کش
علاقه مند: صورتی. پاییز. بازی با بچه ها. تیله
چیزایی که ازشون بدش میاد: تابستون. حسودا
کپی شده از: کانائو
بستگان:
کانائو: استادشه
مادرش: هینویا که مرده
پدرش: شوراکا که مرده
برادرش: شیکاری که مرده
تنفسش: تفسه برگ
تعداده رقس: پنج
اخلاق: مهربون. حرف گوش کن. اروم
سرگذشت:
کیماری و برادش هر روز باهم بازی میکردن و به دشتای پره درخت و گل میرفتن مخصوصا توی پاییز
اونا خونواده فقیری بودن ولی مادر و پدرشون خیلی باهاشون مهربون بودن
یه روز که پدرشو شیکاری رفته بودن بیرون و اونو مادرش تو خونه تنها بودن مادرش صداش زد اونم رفت سمته مادرش مادرش بیمار بود بابت همین نمیتونست حرکت کنه وقتی رفت مادرش بهش یه تیله صورتی داد
+مامان این چیه
_این یه هدیه از طرفه منه هیکاری هروقت یه جایی بودی که از من دور بودی و دلت برام تنگ شد باهاش بازی کن
کیماری پرید بغله مامانش
+ممنون مامان جون
شب برادرو پدرش بر نگشتن فردا هم همین طور بابت همین از مردمه روستا کمک گرفتن تا دنبالشون بگردن و بعد از سه روز...
اونا جنازه ی پاشیده شده ی پدر و برادرشو پیدا کردن
از اون موقع به بعد کیماری و مادرش تنها شدن
و بعد تمامه مسعولیتا افتاد گردنه کیماری ولی کیماری بازم بدون ناله یا چیزی کاراشو میکرد اما...
یه شب برای اوردنه اب ساعته سه صبح از خونه رفت بیرون اما وقتی برگشت
+م. مامان(با صدای لرزون بخونیدش)
_کیماری. ف. فرار کن!
یه شیطان داشت...
دوستان اگه از این پست حمایت شه پارته دومم میذارم💜
اسم: کیماری
فامیل: هیکو
سن: ۱۷
وابسته به: ارتشه شیطان کش
علاقه مند: صورتی. پاییز. بازی با بچه ها. تیله
چیزایی که ازشون بدش میاد: تابستون. حسودا
کپی شده از: کانائو
بستگان:
کانائو: استادشه
مادرش: هینویا که مرده
پدرش: شوراکا که مرده
برادرش: شیکاری که مرده
تنفسش: تفسه برگ
تعداده رقس: پنج
اخلاق: مهربون. حرف گوش کن. اروم
سرگذشت:
کیماری و برادش هر روز باهم بازی میکردن و به دشتای پره درخت و گل میرفتن مخصوصا توی پاییز
اونا خونواده فقیری بودن ولی مادر و پدرشون خیلی باهاشون مهربون بودن
یه روز که پدرشو شیکاری رفته بودن بیرون و اونو مادرش تو خونه تنها بودن مادرش صداش زد اونم رفت سمته مادرش مادرش بیمار بود بابت همین نمیتونست حرکت کنه وقتی رفت مادرش بهش یه تیله صورتی داد
+مامان این چیه
_این یه هدیه از طرفه منه هیکاری هروقت یه جایی بودی که از من دور بودی و دلت برام تنگ شد باهاش بازی کن
کیماری پرید بغله مامانش
+ممنون مامان جون
شب برادرو پدرش بر نگشتن فردا هم همین طور بابت همین از مردمه روستا کمک گرفتن تا دنبالشون بگردن و بعد از سه روز...
اونا جنازه ی پاشیده شده ی پدر و برادرشو پیدا کردن
از اون موقع به بعد کیماری و مادرش تنها شدن
و بعد تمامه مسعولیتا افتاد گردنه کیماری ولی کیماری بازم بدون ناله یا چیزی کاراشو میکرد اما...
یه شب برای اوردنه اب ساعته سه صبح از خونه رفت بیرون اما وقتی برگشت
+م. مامان(با صدای لرزون بخونیدش)
_کیماری. ف. فرار کن!
یه شیطان داشت...
دوستان اگه از این پست حمایت شه پارته دومم میذارم💜
۴.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.