SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۲۱
اونروز ها به مدرسه و شب ها به بهونه رفتن به کتابخونه به مخفی گاهش میرفت....هنوز هم نتونسته بود بفهمه پدرش کیه....اعضا هم میخواستن بدونن پشت باند به این خوبی چه کسی میتونه باشه....امروز تو یکی از بار ها قرار بود با باند کلارا محموله جا به جا کنن...به قول خودشون همکاری...(یک نکته کلارا مثل بقیه اعضا از ماسک استفاده میکنه برای همین کسی هویتش رو نمی دونه)
جیهوپ:خوب پس از این راه میریم...شما که مشکلی ندارین؟..
کلارا:نه...مشکلی نیست...
آلما:پس به چند گروه تقسیم شیم...فقط قبلش ما میتونیم تنها باشیم....
کلارا:البته...
کلارا از اتاق بار خارج شد...الان اعضا تنها بودن...
آلما:صداش خیلی آشناس....شبیه یک نفره....
جونگکوک:دقیقا...
جین:نامجو برنامه ات چیه؟...به نظرت بهشون اعتماد کنیم؟....
نامجو:خوب...باید اینم از سر راهمون برداریم....تو دنیایه مافیایی هیچ اعتمادی وجود نداره...
اعضا در حال گفتگو بودن...که تلفن همراه شوگا زنگ خورد...
شوگا:بله...
بادیگارد:قربان...خانم هنوز برنگشتن...دستور چی میدین؟
شوگا نگاهی به ساعت کرد...آخر شب بود...
شوگا:خودم بهش رسیدگی میکنم....شما لازم نیست کاری کنین...
بادیگارد:چشم...
شوگا تلفن رو قطع کردن....اعضا به شوگا خیره شدند...شوگا عادت نداشت توضیحی بابت کار هاش بده...و اعضا هم اینو میدونستن....برای همین جونگکوک موضوع رو عوض کرد....
جونگکوک:آم...بازم شراب میخواین؟...
جین:آره...(دوباره برای همه سوارش داد)
جیهوپ:دوباره کلارا نرفته خونه؟(نگاه به شوگا)
همه سکوت کردند...جیهوپ شناخت خوبی از شوگا داشت و از نگاهی که شوگا داشت موضوع رو فهمید...شوگا تصمیم گرفت حقیقت رو بگه....چون از هرکس میتونست پنهان کنه از جیهوپ نمیتونست....
شوگا:آره....
جیهوپ:....
جین:میگم...نمیخوام شوگا دخالتکنم...ولی باهاش حرف بزن...بلاخره تازه به سن جوانی رسیده...
شوگا:باشه....
در همین حین کلارا و ایل سونگ درحال برنامه ریزی بودن...
کلارا:فهمیدی؟...قراره این جوری باهم هم کاری کنیم...
ایل سونگ:آره فهمیدم....میگم کلارا...
کلارا:چیه؟...سوال داری؟...
ایل سونگ:اگه پدرت بفهمه چی؟...
کلارا:چند بار باید بهت بگم؟...اون پدر خنده ام هست...
ایل سونگ:حالا هرچی...نگران نیستی که بفهمه؟...
کلارا:نه...من دارم باهاشون همکاری میکنم...خیانت که نمیکنم...بیشتر برای پیدا کردن پدرم این کارو انجام دادم....
ایل سونگ:آره...راستی در مورد پدرت...یک نفر تونست یکسری اطلاعات پیدا کنه...به چند نفر مشکوکه که قاتل پدرت هستن....
ولی تا چند هفته دیگه مطمعن میشه که قاتل اصلی کیه....
کلارا:خوبه....بلاخره میتونم بفهمم...
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۲۱
اونروز ها به مدرسه و شب ها به بهونه رفتن به کتابخونه به مخفی گاهش میرفت....هنوز هم نتونسته بود بفهمه پدرش کیه....اعضا هم میخواستن بدونن پشت باند به این خوبی چه کسی میتونه باشه....امروز تو یکی از بار ها قرار بود با باند کلارا محموله جا به جا کنن...به قول خودشون همکاری...(یک نکته کلارا مثل بقیه اعضا از ماسک استفاده میکنه برای همین کسی هویتش رو نمی دونه)
جیهوپ:خوب پس از این راه میریم...شما که مشکلی ندارین؟..
کلارا:نه...مشکلی نیست...
آلما:پس به چند گروه تقسیم شیم...فقط قبلش ما میتونیم تنها باشیم....
کلارا:البته...
کلارا از اتاق بار خارج شد...الان اعضا تنها بودن...
آلما:صداش خیلی آشناس....شبیه یک نفره....
جونگکوک:دقیقا...
جین:نامجو برنامه ات چیه؟...به نظرت بهشون اعتماد کنیم؟....
نامجو:خوب...باید اینم از سر راهمون برداریم....تو دنیایه مافیایی هیچ اعتمادی وجود نداره...
اعضا در حال گفتگو بودن...که تلفن همراه شوگا زنگ خورد...
شوگا:بله...
بادیگارد:قربان...خانم هنوز برنگشتن...دستور چی میدین؟
شوگا نگاهی به ساعت کرد...آخر شب بود...
شوگا:خودم بهش رسیدگی میکنم....شما لازم نیست کاری کنین...
بادیگارد:چشم...
شوگا تلفن رو قطع کردن....اعضا به شوگا خیره شدند...شوگا عادت نداشت توضیحی بابت کار هاش بده...و اعضا هم اینو میدونستن....برای همین جونگکوک موضوع رو عوض کرد....
جونگکوک:آم...بازم شراب میخواین؟...
جین:آره...(دوباره برای همه سوارش داد)
جیهوپ:دوباره کلارا نرفته خونه؟(نگاه به شوگا)
همه سکوت کردند...جیهوپ شناخت خوبی از شوگا داشت و از نگاهی که شوگا داشت موضوع رو فهمید...شوگا تصمیم گرفت حقیقت رو بگه....چون از هرکس میتونست پنهان کنه از جیهوپ نمیتونست....
شوگا:آره....
جیهوپ:....
جین:میگم...نمیخوام شوگا دخالتکنم...ولی باهاش حرف بزن...بلاخره تازه به سن جوانی رسیده...
شوگا:باشه....
در همین حین کلارا و ایل سونگ درحال برنامه ریزی بودن...
کلارا:فهمیدی؟...قراره این جوری باهم هم کاری کنیم...
ایل سونگ:آره فهمیدم....میگم کلارا...
کلارا:چیه؟...سوال داری؟...
ایل سونگ:اگه پدرت بفهمه چی؟...
کلارا:چند بار باید بهت بگم؟...اون پدر خنده ام هست...
ایل سونگ:حالا هرچی...نگران نیستی که بفهمه؟...
کلارا:نه...من دارم باهاشون همکاری میکنم...خیانت که نمیکنم...بیشتر برای پیدا کردن پدرم این کارو انجام دادم....
ایل سونگ:آره...راستی در مورد پدرت...یک نفر تونست یکسری اطلاعات پیدا کنه...به چند نفر مشکوکه که قاتل پدرت هستن....
ولی تا چند هفته دیگه مطمعن میشه که قاتل اصلی کیه....
کلارا:خوبه....بلاخره میتونم بفهمم...
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۴.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.