ببخشید دیر شد🫂
راوی: ا/ت بعد ۱ ساعت بیدار شد ، و اولین چیزی که دید کوک بود که لب تخت نشسته و سرشو با دستاش گرفته ، انگار که منتظر تا ا/ت بهوش بیاد و واقعا هم این طور بود.
ا/ت با صدای خیلی آروم کوک رو صدا زد. و کوک با صدای ا/ت سریع برگشت سمتش.
کوک: حالت خوبه
ا/ت: حالم......خوبه
کوک: وایسا برم برات یکم سوپ بیارم.
ا/ت: نه...وایسا ، الان چیزی نمیتونم بخورم
کوک: ولی دکتر گفت باید بهت بدم بخوری.
ا/ت: پس میشه احداقل بزاری یکم دیگه بخورم
کوک: ولی.......امممم باشه.
راوی: کوک که سرپا شده بود بره برای ا/ت غذا بیاره دوباره نشست لب تخت.
کوک: میتونم......میتونم پیشت دراز بکشم
راوی: ا/ت یکم مکث کرد و خیره به چشمای جونگکوک گفت:
ا/ت: آره حتما.🙂
راوی: کوک پیش ا/ت دراز کشید و اونو کشید بغلش.
کوک: چیشد که اینطوری شدی.
ا/ت: دقیق یادم نمیاد. ولی آخرین چیزی که یادمه ، من خیلی گشنم بود رفتم به اجوما گفتم بهم غذا بده ، اونم چون سرش شلوغ بود به اسرا گفت که برام غذا آماده کنه بهم بده. بعد که آورد من غذا رو خوردم و بعد ۱۰ دقیقه دل در بدی گرفتم [ خوبه حالا دقیق یادش نمیاد😂] و تصمیم گرفتم بیام یکم بخوام که دیگه یادم نمیاد بعدش چی شد.
کوک: حالا الان بهتری. درد نداری که؟
ا/ت: تو چرا انقدر به من توجه میکنی؟
کوک: من...خب چیزه
ا/ت: چیزه
کوک: عه شنیدی...اجوما صدام میکنه من فعلا برم.
راوی: و کوک با سرعت نور شاید سریع تر از رو تخت پا شد و از اتاق رفت بیرون.
کوک: ژاکلین.
ژاکلین: بله آقا
کوک: اگه سوپ امادس بهم یه کاسه بده ببرم برای ا/ت
ژاکلین: زحمتتون میشه ، من میبرم براش
کوک: نه خودم میبرم.
راوی: ژاکلین یه کاسه سوپ ریخت و گذاشت تو سینی و داد دست کوک
کوک: دستت درد نکنه ، راستی یه ۱۰ دقیقه دیگه به اسرا بگو بیاد اتاق من کارش دارم
ژاکلین: بله ، چشم.
راوی: کوک رفت سمت اتاق ا/ت درو باز کرد و رفت تو.
کوک: سلام خوابالو، پاشو برات غذا آوردم.
ا/ت: میشه نخورم اصلا مِیلَم نمیکشه.
کوک: نچ نمیشه.
ا/ت: هوووووف ، باشه
کوک: آفرین دختر.
راوی: وقتی ا/ت قاشق اول رو خورد حالش بهم خورد رفت ، بدو بدو رفت سمت دست شویی و ....
کوک: ا/ت... [ تق تق] ا/ت خوبی
ا/ت: آره ....خوبم الان میام.
راوی: ا/ت اومد و یکم دیگه از سوپ خورد ولی دیگه نتونست تا تهشو بخوره و کوک هم خیلی بهش سخت نگرفت . ا/ت دراز کشید و خوابید و کوکم رفت بیرون.
ظرفای سوپ رو گذاشت تو آشپز خونه و رفت سمت اتاق خودش و منتظر شد تا اسرا بیاد.
بعد ۲ دقیقه....
[تق تق]
کوک: بیا تو
شرط
۱۵تا لایک
ا/ت با صدای خیلی آروم کوک رو صدا زد. و کوک با صدای ا/ت سریع برگشت سمتش.
کوک: حالت خوبه
ا/ت: حالم......خوبه
کوک: وایسا برم برات یکم سوپ بیارم.
ا/ت: نه...وایسا ، الان چیزی نمیتونم بخورم
کوک: ولی دکتر گفت باید بهت بدم بخوری.
ا/ت: پس میشه احداقل بزاری یکم دیگه بخورم
کوک: ولی.......امممم باشه.
راوی: کوک که سرپا شده بود بره برای ا/ت غذا بیاره دوباره نشست لب تخت.
کوک: میتونم......میتونم پیشت دراز بکشم
راوی: ا/ت یکم مکث کرد و خیره به چشمای جونگکوک گفت:
ا/ت: آره حتما.🙂
راوی: کوک پیش ا/ت دراز کشید و اونو کشید بغلش.
کوک: چیشد که اینطوری شدی.
ا/ت: دقیق یادم نمیاد. ولی آخرین چیزی که یادمه ، من خیلی گشنم بود رفتم به اجوما گفتم بهم غذا بده ، اونم چون سرش شلوغ بود به اسرا گفت که برام غذا آماده کنه بهم بده. بعد که آورد من غذا رو خوردم و بعد ۱۰ دقیقه دل در بدی گرفتم [ خوبه حالا دقیق یادش نمیاد😂] و تصمیم گرفتم بیام یکم بخوام که دیگه یادم نمیاد بعدش چی شد.
کوک: حالا الان بهتری. درد نداری که؟
ا/ت: تو چرا انقدر به من توجه میکنی؟
کوک: من...خب چیزه
ا/ت: چیزه
کوک: عه شنیدی...اجوما صدام میکنه من فعلا برم.
راوی: و کوک با سرعت نور شاید سریع تر از رو تخت پا شد و از اتاق رفت بیرون.
کوک: ژاکلین.
ژاکلین: بله آقا
کوک: اگه سوپ امادس بهم یه کاسه بده ببرم برای ا/ت
ژاکلین: زحمتتون میشه ، من میبرم براش
کوک: نه خودم میبرم.
راوی: ژاکلین یه کاسه سوپ ریخت و گذاشت تو سینی و داد دست کوک
کوک: دستت درد نکنه ، راستی یه ۱۰ دقیقه دیگه به اسرا بگو بیاد اتاق من کارش دارم
ژاکلین: بله ، چشم.
راوی: کوک رفت سمت اتاق ا/ت درو باز کرد و رفت تو.
کوک: سلام خوابالو، پاشو برات غذا آوردم.
ا/ت: میشه نخورم اصلا مِیلَم نمیکشه.
کوک: نچ نمیشه.
ا/ت: هوووووف ، باشه
کوک: آفرین دختر.
راوی: وقتی ا/ت قاشق اول رو خورد حالش بهم خورد رفت ، بدو بدو رفت سمت دست شویی و ....
کوک: ا/ت... [ تق تق] ا/ت خوبی
ا/ت: آره ....خوبم الان میام.
راوی: ا/ت اومد و یکم دیگه از سوپ خورد ولی دیگه نتونست تا تهشو بخوره و کوک هم خیلی بهش سخت نگرفت . ا/ت دراز کشید و خوابید و کوکم رفت بیرون.
ظرفای سوپ رو گذاشت تو آشپز خونه و رفت سمت اتاق خودش و منتظر شد تا اسرا بیاد.
بعد ۲ دقیقه....
[تق تق]
کوک: بیا تو
شرط
۱۵تا لایک
۲۰.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.