Ugly fan and hot fucker(پارت۵)
از جاش بلند شد و همزمان نامجون هم از جاش پرید
_کجا میخوای بری؟
با داد بلندی که زد باعث شد نامجون چشماش رو ببنده و حقیقتا حس میکرد
موهاش از داد تهیونگ سیخ تو هوا وایستادن
_میخوام برم دستشویی...گورتووووو گم کن!
و بعد از چشم غوره ای که به پسر روبه روش رفت و تنه ای که بهش زد راه
دستشویی رو در پیش گرفت و متوجه فحش رکیکی که منیجرش بهش داد نشد!
نامجون هر روز هزار مرتبه شانس گوهش رو به خاطر اینکه منیجر اون خر زبون
نفهم شده به فحش میکشید...اما خب در مرحله اول واقعا دل کندن از اون
مغرور عوضی براش سخت بود و در مرحله دوم خب!..پول خوبی توش بود!
نفسش رو بیرون داد و شماره پارتنری که برای اون عوضی جور کرده بود رو
روی میز گذاشت!
هر چند که اون خبر نداشت زندگی دوستش از خیلی وقت بود که نابود
شده...هیچکس تو زندگیش نبود...نه اینکه نخواد...تهیونگ از حضور آدمای جدید تو زندگیش بدش میومد
هر رابطه ای هم که داشت فقط در حد یه وان نایت بود...رابطه هایی که به
اندازه انگشتای دستش قابل شمارش بودن...دست خودش نبود که تبش سرد بود
و عالقه چندانی به سکس نداشت!
اما خب همیشه تو روابط کمش خشن بود و تقریبا جنازه پارتنر بدبختش رو از
زیرش جمع میکردن!
خودشم نمیدونست چرا اینطوره...اوایل فکر میکرد به خاطر اینه که شاید سالی یه بار
با زور سکس میکنه و تمام عصبانیتش رو اون لحظه خالی میکنه اما االن
میدونست این یه واکنش غیر ارادیه!
مشتش رو پر از آب کرد و پاشید رو صورتش و با چشمای بی حسش به انعکاس
تصویر خودش تو آینه زل زد!
صورتش بی روح بود...اینکه خیلی زود به رویاهاش رسیده بود باعث شد ناامیدی
هم خیلی زود سراغش بیاد!
کار میکرد که در آخر چی بشه؟!...قلبش تا آخر اینطور سرد باقی میموند و در آخر با
میلیون ها فن کلی پول پارو میکرد!..و باز تهش چی بود؟...همه پوال رو با خودش به گور میبرد
_کجا میخوای بری؟
با داد بلندی که زد باعث شد نامجون چشماش رو ببنده و حقیقتا حس میکرد
موهاش از داد تهیونگ سیخ تو هوا وایستادن
_میخوام برم دستشویی...گورتووووو گم کن!
و بعد از چشم غوره ای که به پسر روبه روش رفت و تنه ای که بهش زد راه
دستشویی رو در پیش گرفت و متوجه فحش رکیکی که منیجرش بهش داد نشد!
نامجون هر روز هزار مرتبه شانس گوهش رو به خاطر اینکه منیجر اون خر زبون
نفهم شده به فحش میکشید...اما خب در مرحله اول واقعا دل کندن از اون
مغرور عوضی براش سخت بود و در مرحله دوم خب!..پول خوبی توش بود!
نفسش رو بیرون داد و شماره پارتنری که برای اون عوضی جور کرده بود رو
روی میز گذاشت!
هر چند که اون خبر نداشت زندگی دوستش از خیلی وقت بود که نابود
شده...هیچکس تو زندگیش نبود...نه اینکه نخواد...تهیونگ از حضور آدمای جدید تو زندگیش بدش میومد
هر رابطه ای هم که داشت فقط در حد یه وان نایت بود...رابطه هایی که به
اندازه انگشتای دستش قابل شمارش بودن...دست خودش نبود که تبش سرد بود
و عالقه چندانی به سکس نداشت!
اما خب همیشه تو روابط کمش خشن بود و تقریبا جنازه پارتنر بدبختش رو از
زیرش جمع میکردن!
خودشم نمیدونست چرا اینطوره...اوایل فکر میکرد به خاطر اینه که شاید سالی یه بار
با زور سکس میکنه و تمام عصبانیتش رو اون لحظه خالی میکنه اما االن
میدونست این یه واکنش غیر ارادیه!
مشتش رو پر از آب کرد و پاشید رو صورتش و با چشمای بی حسش به انعکاس
تصویر خودش تو آینه زل زد!
صورتش بی روح بود...اینکه خیلی زود به رویاهاش رسیده بود باعث شد ناامیدی
هم خیلی زود سراغش بیاد!
کار میکرد که در آخر چی بشه؟!...قلبش تا آخر اینطور سرد باقی میموند و در آخر با
میلیون ها فن کلی پول پارو میکرد!..و باز تهش چی بود؟...همه پوال رو با خودش به گور میبرد
۱۵.۲k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.