رئیس عشق (6)

گفتم:نمیخوام گفت:یکم جنبه داشته باش گفتم:خب جنبه ندارم گل رو گرفتم و پرتش کردم اون ور گفت:
واقعا که بیا برو نخواستیم بابا«بت بغض» رفت بیرون از اتاق
راستش دلم واسش سوخت خب گلی که برام خریده بود رو برداشتم و رفتم پیش جانگ کوک که انگار ناراحت بود گفتم:گل خیلی خوشگلی هست جواب نداد
رفتم پیشش نشستم گفتم:ببخشید بازم جواب نداد
ازم فاصله گرفت گفتم:الان قهری گفت: میتونی بری *با بغض* دیگه کاری باهات ندارم گفتم:اما چرا
گفت:با اون کارایی که کردی دیگه بهت احتیاج ندارم
اول گه زدی ناکارم کردی الانم که............. دلمو شکستی
برو زندگیتو بکن منم فیک گریه کردم اونم اومد بغلم
کرد ولی تو بغلش حس ارامش داشتم(از زبان جانگ کوک) ولی من هنوز ناراحتم اون همه با شادی رفتم گل خریدم که خانم پرتش کنه اون ور گفت:من گشنمه
گفتم:برو پایین صبحونه گفت:صبحونه دوست ندارم
گفتم:چی دوست داری گفت:شیر با کوکی گفتم:کوکی
دست راسته ته گفت:کو گفتم:منم دیگه گفت:اخ جون
گفت:شیرم میخوام گفتم:دیگه نمیدونم با هم خندیدیم
ولی هنوز دلم شکسته دارم از تو نابود میشم
( از زبان ا/ت)اهقدر این جانگ کوک خسته کنندس
ولی باید جوری رفتار کنم که انگار دوسش دارم گفتم:
دلم میخواد به موهات دست بزنم گفت:چی گفتم:نشنیدی میخوام به مو هات دست بزنم گفت:نه نه نه من رو موهام حساسم گفتم: یکم گفت:نه خوشم