lovelly killer part 6
ا/ت ویو:
عقب عقب رفتم تا به دیوار برخورد کردم
با یه قا*تل توی سلولی که درش بستش با دوربین خاموش و با داشتن فاصله ای کمتر از یک صندلی...این خوب نیست!
+م...منو...نکششش...هقققققق
-(تعجب کردو خندید)نمیخواستم بک*شمت
*موهای ا/ت رو کنار زد
_میخواستم چشای قشنگت اذیت نشن..
+*سریع اشکاشو پاک کردو خودشو جمع و جور کرد
اوه..خب...ممنون...
فکر کنم بهتره من برم اونور میله ها..!
اگه درو باز کنم تا برم بیرون که از پشت بهم حمله نمیکنی نه؟
-(خندید)نه البته که نه!
*رفتم بیرونو سریع دوباره در سلولو قفل کردم و روی صندلی روبه روی سلولش نشستم
_امروز چه خبره؟
+منظور؟
_لباس قشنگ پوشیدی ..ارایش کردی..موهاتو حالت دار کردی...
+تو..تو واقعا به همه ی اینا توجه کردی؟
_ادم باید کور باشه که متوجهش نشه!
با کسی قرار داری نه؟با همون نگهبان ابله؟
+به تو ربطی داره؟
_نه!
+خب پس
_میخوای داستان دوممو برات تعریف کنم؟
+باشه بگو!
~فلش بک به داستان دوم جیمین~
برادرم!
اون عوضی بعد از مردن دوست عوضیش
یه روزم راحتم نذاشت
هر روز بهم عذاب میداد و اذیتم میکرد
هر روز عکسای اون عوضی رو جلوی چشام میذاشت
تا اینکه یه روز زیاده روی کرد
و خواست با بالش خفم کنه...
به عنوان شام...ساندویچ کره بادوم زمینی خورده بودم پس هنوز یه چاقو روی میزم بود...اونو برداشتمو برای دفاع از خودم به طرف پرت کردم...که خب فشار دستش روی بالشت کم شد ...و بعدش...تموم....
~پایان فلش بک~
ا/ت ویو:
کل تنم لرزید
این بدترین داستانی بود که شنیده بودم...حتی نمیتونستم کلمه ای به زبونم بیارم...اون برادرش بود!
ولی خب...جیمینم برادر اون بود!
وای...نمیدونم چی درسته و چی غلط....
تو افکار خودم غرق شده بودم که دیدم ساعت ۸ عه
سوجون درو باز کردو اومد تو
÷به به دوشیزه زیبا
میبینم از صبح خوشگل ترم شدی
+(لبخند)مرسییی...و البته توعم برای اولین بار کروات زدییی
÷(خندید)البتهه بخاطر تو هررکاری میکنمم حتی اگه زدن کروات باشهه
+(خندیدم)
_بیخیاللل واقعا میخوای با ادمی به خسته کنندگیه این بری؟تنبل درختیه زشت
÷هی مراقب حرف زدنت باش پارک جیمین!
_باشه باشه تسلیم!ولی از اینکه تو یه تنبل درختی ای چیزی کم نمیشه
+(دست سوجونو گرفتمو گفتم )بیا بریم بیرون
*رفتیم به مهمونی
جیمین ویو:
با اون عوضی رفت!و منم هیچ کاری نتونستم بکنم...شایدم اینکه ببینم..کسی که عاشقشم با اون عوضی میره مهمونی..مجازاتم بخاطر کارام باشه؟..
*به سمت تخت رفتمو تصمیم گرفتم تا فردا که دوباره صورت زیباشو ببینم بخوابم...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
عقب عقب رفتم تا به دیوار برخورد کردم
با یه قا*تل توی سلولی که درش بستش با دوربین خاموش و با داشتن فاصله ای کمتر از یک صندلی...این خوب نیست!
+م...منو...نکششش...هقققققق
-(تعجب کردو خندید)نمیخواستم بک*شمت
*موهای ا/ت رو کنار زد
_میخواستم چشای قشنگت اذیت نشن..
+*سریع اشکاشو پاک کردو خودشو جمع و جور کرد
اوه..خب...ممنون...
فکر کنم بهتره من برم اونور میله ها..!
اگه درو باز کنم تا برم بیرون که از پشت بهم حمله نمیکنی نه؟
-(خندید)نه البته که نه!
*رفتم بیرونو سریع دوباره در سلولو قفل کردم و روی صندلی روبه روی سلولش نشستم
_امروز چه خبره؟
+منظور؟
_لباس قشنگ پوشیدی ..ارایش کردی..موهاتو حالت دار کردی...
+تو..تو واقعا به همه ی اینا توجه کردی؟
_ادم باید کور باشه که متوجهش نشه!
با کسی قرار داری نه؟با همون نگهبان ابله؟
+به تو ربطی داره؟
_نه!
+خب پس
_میخوای داستان دوممو برات تعریف کنم؟
+باشه بگو!
~فلش بک به داستان دوم جیمین~
برادرم!
اون عوضی بعد از مردن دوست عوضیش
یه روزم راحتم نذاشت
هر روز بهم عذاب میداد و اذیتم میکرد
هر روز عکسای اون عوضی رو جلوی چشام میذاشت
تا اینکه یه روز زیاده روی کرد
و خواست با بالش خفم کنه...
به عنوان شام...ساندویچ کره بادوم زمینی خورده بودم پس هنوز یه چاقو روی میزم بود...اونو برداشتمو برای دفاع از خودم به طرف پرت کردم...که خب فشار دستش روی بالشت کم شد ...و بعدش...تموم....
~پایان فلش بک~
ا/ت ویو:
کل تنم لرزید
این بدترین داستانی بود که شنیده بودم...حتی نمیتونستم کلمه ای به زبونم بیارم...اون برادرش بود!
ولی خب...جیمینم برادر اون بود!
وای...نمیدونم چی درسته و چی غلط....
تو افکار خودم غرق شده بودم که دیدم ساعت ۸ عه
سوجون درو باز کردو اومد تو
÷به به دوشیزه زیبا
میبینم از صبح خوشگل ترم شدی
+(لبخند)مرسییی...و البته توعم برای اولین بار کروات زدییی
÷(خندید)البتهه بخاطر تو هررکاری میکنمم حتی اگه زدن کروات باشهه
+(خندیدم)
_بیخیاللل واقعا میخوای با ادمی به خسته کنندگیه این بری؟تنبل درختیه زشت
÷هی مراقب حرف زدنت باش پارک جیمین!
_باشه باشه تسلیم!ولی از اینکه تو یه تنبل درختی ای چیزی کم نمیشه
+(دست سوجونو گرفتمو گفتم )بیا بریم بیرون
*رفتیم به مهمونی
جیمین ویو:
با اون عوضی رفت!و منم هیچ کاری نتونستم بکنم...شایدم اینکه ببینم..کسی که عاشقشم با اون عوضی میره مهمونی..مجازاتم بخاطر کارام باشه؟..
*به سمت تخت رفتمو تصمیم گرفتم تا فردا که دوباره صورت زیباشو ببینم بخوابم...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۷.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.