فیک قرارتصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۳۹»
چسبیده بودم به کوک و از شدت لرزش بدنم کوک از خواب بیدار شد.
کوک: سوآه؟ چته ! رنگت مثل گچ شده....خوبی؟
همه چیو گفتم و کوک تعجب کرد.
کوک: مطمئنی خواب ندیدی؟
سوآه: لعنتی میگم بیدار بودم.
کوک: بیا بریم پایین باید امشب همه چی معلوم بشه.پشت سرم بیا.
باشه ای گفتم و پشت سرش راه افتادم.
دونه دونه پله ها رو میرفتیم پایین.
رفتیم داخل آشپز خونه.
رفتم سمت میز که جیغ بلندی زدم.
نگاهی زیر پام کردم که به سختی تشخیص دادم بطری شیشه ای آب شکسته بود و یه تیکش رفت تو پام.
کوک: چیشد خوبی؟
سوآه: اره یه خراش کوچیکه.
کوک اطراف و نگاه کرد ولی چیزی نبود.
یهو نظرم سمت پنجره جلب شد آخرین بار اونجا اونو دیده بودم.
رفتم سمت پنجره و بیرون و نگاه کردم.
اومدم از بیرون چشم بردارم که دیدم تاب داخل حیاط داره تکون میخوره و .....و..و اون روش نشسته بود.
جیغ زدم که کوک اومد و اونو دید.
سریع رفت تو حیاط.....
(نظر)
چسبیده بودم به کوک و از شدت لرزش بدنم کوک از خواب بیدار شد.
کوک: سوآه؟ چته ! رنگت مثل گچ شده....خوبی؟
همه چیو گفتم و کوک تعجب کرد.
کوک: مطمئنی خواب ندیدی؟
سوآه: لعنتی میگم بیدار بودم.
کوک: بیا بریم پایین باید امشب همه چی معلوم بشه.پشت سرم بیا.
باشه ای گفتم و پشت سرش راه افتادم.
دونه دونه پله ها رو میرفتیم پایین.
رفتیم داخل آشپز خونه.
رفتم سمت میز که جیغ بلندی زدم.
نگاهی زیر پام کردم که به سختی تشخیص دادم بطری شیشه ای آب شکسته بود و یه تیکش رفت تو پام.
کوک: چیشد خوبی؟
سوآه: اره یه خراش کوچیکه.
کوک اطراف و نگاه کرد ولی چیزی نبود.
یهو نظرم سمت پنجره جلب شد آخرین بار اونجا اونو دیده بودم.
رفتم سمت پنجره و بیرون و نگاه کردم.
اومدم از بیرون چشم بردارم که دیدم تاب داخل حیاط داره تکون میخوره و .....و..و اون روش نشسته بود.
جیغ زدم که کوک اومد و اونو دید.
سریع رفت تو حیاط.....
(نظر)
۱۵.۲k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.