پارت 39
پارت 39
از زبان راوی :
نامجون : هنوز نمیدونه
ا/ت : به نظر خودت دوست داره؟
نامجون : فکر نکنم نمیدونم شاید قبول کنه نظر تو چیه
نامجون میخواست از زیر زبون ا/ت حرف بکشه و ببینه ا/ت چی میگه
ا/ت : خب اگه فکر میکنی دوست داره برو بهش بگو اگر نه هم بازم بهش بگو به نظرم اینکه بهش بگی خیلی بهتر از اینه که هیچ وقت نفهمه خب شاید اونم دوست داره ولی نمیتونه بیاد بگه ولی قبلش باید از احساساتت مطمعن بشی
نامجون : آها ولی اگه دوستم نداشته باشه و دیگه هیچ وقت نخواد منو ببینه چی ؟
ا/ت: به نظرم کسی که بخاطر همچین مسئله ای بخواد بره فردا زود تر میرفت
نامجون : راست میگی
نامجون : میشه منم یه سوال بپرسم
ا/ت : نه جزو قراره ما نبود که تو میپرسی من باید بپرسم
نامجون : همش یدونه لطفا
ا/ت : نه نمیشه اول باید ازم ببری تا بتونی بپرسی
نامجون : لعنتی باشه
ا/ت : خب برای مسابقه بعدی چی در نظر میگیری آقای عقل کل
نامجون : پاسور چطوره؟
ا/ت :عالیه
بعد هم رفتن دیسکو یا به قول نامجون کافه ا/ت و یه دست پاسور بازی کردن که بازم ا/ت برد
ا/ت : بازم که باختی
نامجون : مار پله چی اونم خوبه ایندفه حتما میبرم
ا/ت : میبینیم
اونا مار پله هم بازی کردن و بازم ا/ت برد
ا/ت : اینبار چی؟
نامجون : شت لعنت به این زندگی
ا/ت : آقای عقل کل دیگه دیر شده باید تشریف ببرید خونه تازه زن و 6 تا بچت منتظرتن
بعد هم بلند زد زیر خنده
نامجون : ها ها ها( ادای خندیدین رو در میاره )
ا/ت : خب دیگه بریم
نامجون : اما
ا/ت : دیگه اما نداره پاشو
نامجون : اما من سودا میخوام
ا/ت : اوکی
ا/ت نشست و رو به گارسون گفت :
ا/ت : یه سودا بیار
بعد از اوردن ا/ت نشست تا نامجون سوداش رو بخوره و برن اما نامجون هی طولش میداد میخواست وقت بخره تا ا/ت راضی بشه یه دست دیگه بازی کنن تا شاید اون برنده بشه ولی ا/ت تیز تر از این حرفاست
ا/ت : آقای عقل کل یکم زود باش لطفا و فکر اینکه یه دست دیگه بازی کنیمو از سرت بیرون کن
نامجون : عاااا ببین دیگه دیر شده چه بخوای چه نخوای دیر شده یه دست دیگه بازی کنیم چی میشه
ا/ت : نه نمیشه زود باش
نامجون قیافه مظلوم به خودش گرفت
ا/ت : به نظر تو من با این چیزا گول میخورم ؟
نامجون : نه
ا/ت : پس
نامجون : خواستم شانسمو امتحان کنم در حالی که در کنار تو شانسی ندارم
ا/ت : خوبه خودتم میدونی پاشو پاشو
نامجون ته لیوانو هم سر کشید و گفت :
نامجون : بریم
رفتن بیرون از اونجا داشتن سوار میشدن که نامجون گفت :
نامجون : میشه منم برسونی؟
ا/ت : پس ماشینت؟
نامجون : بمونه میگم بیان ببرن
ا/ت : هر جور راحتی
نامجونم سوار شد و راه افتادن تو راه نامجون تو فکر بودو ا/ت خیلی ریلکس داشت رانندگی میکرد
وقتی رسیدن دم خونه نامجون نامجون با قیافه گرفته پیاده شد
نامجون : ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم
نامجون : ......خداحافظ
داشت میرفت سمت در خونه که
امیدوارم دوست داشته باشید 😊🤍⭐💓🌻
سعی میکنم بیشتر در روز پارت بزارم (◍•ᴗ•◍)🌼
اگر میشه کامنت بزارید و اگه دوست دارید لایک کنید 🥲🧡
خوشحال میشم نظرتونو بزارید :)
از زبان راوی :
نامجون : هنوز نمیدونه
ا/ت : به نظر خودت دوست داره؟
نامجون : فکر نکنم نمیدونم شاید قبول کنه نظر تو چیه
نامجون میخواست از زیر زبون ا/ت حرف بکشه و ببینه ا/ت چی میگه
ا/ت : خب اگه فکر میکنی دوست داره برو بهش بگو اگر نه هم بازم بهش بگو به نظرم اینکه بهش بگی خیلی بهتر از اینه که هیچ وقت نفهمه خب شاید اونم دوست داره ولی نمیتونه بیاد بگه ولی قبلش باید از احساساتت مطمعن بشی
نامجون : آها ولی اگه دوستم نداشته باشه و دیگه هیچ وقت نخواد منو ببینه چی ؟
ا/ت: به نظرم کسی که بخاطر همچین مسئله ای بخواد بره فردا زود تر میرفت
نامجون : راست میگی
نامجون : میشه منم یه سوال بپرسم
ا/ت : نه جزو قراره ما نبود که تو میپرسی من باید بپرسم
نامجون : همش یدونه لطفا
ا/ت : نه نمیشه اول باید ازم ببری تا بتونی بپرسی
نامجون : لعنتی باشه
ا/ت : خب برای مسابقه بعدی چی در نظر میگیری آقای عقل کل
نامجون : پاسور چطوره؟
ا/ت :عالیه
بعد هم رفتن دیسکو یا به قول نامجون کافه ا/ت و یه دست پاسور بازی کردن که بازم ا/ت برد
ا/ت : بازم که باختی
نامجون : مار پله چی اونم خوبه ایندفه حتما میبرم
ا/ت : میبینیم
اونا مار پله هم بازی کردن و بازم ا/ت برد
ا/ت : اینبار چی؟
نامجون : شت لعنت به این زندگی
ا/ت : آقای عقل کل دیگه دیر شده باید تشریف ببرید خونه تازه زن و 6 تا بچت منتظرتن
بعد هم بلند زد زیر خنده
نامجون : ها ها ها( ادای خندیدین رو در میاره )
ا/ت : خب دیگه بریم
نامجون : اما
ا/ت : دیگه اما نداره پاشو
نامجون : اما من سودا میخوام
ا/ت : اوکی
ا/ت نشست و رو به گارسون گفت :
ا/ت : یه سودا بیار
بعد از اوردن ا/ت نشست تا نامجون سوداش رو بخوره و برن اما نامجون هی طولش میداد میخواست وقت بخره تا ا/ت راضی بشه یه دست دیگه بازی کنن تا شاید اون برنده بشه ولی ا/ت تیز تر از این حرفاست
ا/ت : آقای عقل کل یکم زود باش لطفا و فکر اینکه یه دست دیگه بازی کنیمو از سرت بیرون کن
نامجون : عاااا ببین دیگه دیر شده چه بخوای چه نخوای دیر شده یه دست دیگه بازی کنیم چی میشه
ا/ت : نه نمیشه زود باش
نامجون قیافه مظلوم به خودش گرفت
ا/ت : به نظر تو من با این چیزا گول میخورم ؟
نامجون : نه
ا/ت : پس
نامجون : خواستم شانسمو امتحان کنم در حالی که در کنار تو شانسی ندارم
ا/ت : خوبه خودتم میدونی پاشو پاشو
نامجون ته لیوانو هم سر کشید و گفت :
نامجون : بریم
رفتن بیرون از اونجا داشتن سوار میشدن که نامجون گفت :
نامجون : میشه منم برسونی؟
ا/ت : پس ماشینت؟
نامجون : بمونه میگم بیان ببرن
ا/ت : هر جور راحتی
نامجونم سوار شد و راه افتادن تو راه نامجون تو فکر بودو ا/ت خیلی ریلکس داشت رانندگی میکرد
وقتی رسیدن دم خونه نامجون نامجون با قیافه گرفته پیاده شد
نامجون : ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم
نامجون : ......خداحافظ
داشت میرفت سمت در خونه که
امیدوارم دوست داشته باشید 😊🤍⭐💓🌻
سعی میکنم بیشتر در روز پارت بزارم (◍•ᴗ•◍)🌼
اگر میشه کامنت بزارید و اگه دوست دارید لایک کنید 🥲🧡
خوشحال میشم نظرتونو بزارید :)
۱۰۱.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.