p10
از زبان ا.ت
کوک خواست بره که بغلش کردم
کوک : ا.ت...خواهش میکنم بهم دست نزن
ا.ت : ک..کوک خواهش میکنم نرو...بهم بگو چه بلایی سرت اومده
کوک : هر بلایی سرم اومده من دیگه یه قاتل شدم خودمم نباید از اول میبردمت اونجا...خودمم خیلی دوس دارم برگردم پیش تو و تهیونگ...ولی من تو حال خودم نیستم من شدم یه جسد ک دوتا روح توشه و کیلر بانی داره کنترلش میکنه
ا.ت : ب زودی از شرش خلاص میشی..خودم کمکت میکنم
کوک : ا.ت من نمیخوام بکشمت...من نمیتونم برگردم( داد و گریه )
کوک رو زمین افتاد سرشو گزاش رو قفسه سینم
کوک : نمیتونم برگردم
ا.ت : چرا میتونی...من یه کاری میکنم برگردی
کوک : ماسک ک کامل از صورتم بیفته..کیلر بانی تا همیشه از زندونش ازاد میشه و من میمیرم..باید یاد بگیرم خودم کنترلش کنم ولی کسی نمیزاره..کارم ب جایی رسیده ک بچه ها..ح..حتی تهیونگ بهم بگه قاتل..بهم بگه خطرناک..من نمیخوام بیام پیشت میترسم بهت اسیب بزنم
ا.ت : ن..نه اگه نخواب نمیزنی
کوک : اون شبی ک پیشت بودم و تهیونگ اومد خواست منو بکشه ک فقد نزدیکت نشم..فک میکرد ک میکشمت.. منم خب احساسات دارم درسته یه نفر دیگه داره بدنمو کنترل میکنه ولی من هنوز هستم و میشنوم
ا.ت : میدونم..همه بهم میگن نزدیکت نشم..ولی امکان نداره..ینی اگه اون ماسک رو برداریم...
کوک : اوهوم...بیشتر وقتا مینشتم تو همون حفره و بام حرف میزد...بهم میگف اگه ازادم کنی تو و دوستات میمیرین ولی اگه ازادم نکنی دوس دخترتو میکشم و زندگیتو سیاه میکنم
ا.ت : الان اون کیلر بانی داخل ماسکه؟
کوک : تا قبل اینکه پیداش کنیم توش بود...الان فقد مانع ازاد شدنشه
کوک خواست بره که بغلش کردم
کوک : ا.ت...خواهش میکنم بهم دست نزن
ا.ت : ک..کوک خواهش میکنم نرو...بهم بگو چه بلایی سرت اومده
کوک : هر بلایی سرم اومده من دیگه یه قاتل شدم خودمم نباید از اول میبردمت اونجا...خودمم خیلی دوس دارم برگردم پیش تو و تهیونگ...ولی من تو حال خودم نیستم من شدم یه جسد ک دوتا روح توشه و کیلر بانی داره کنترلش میکنه
ا.ت : ب زودی از شرش خلاص میشی..خودم کمکت میکنم
کوک : ا.ت من نمیخوام بکشمت...من نمیتونم برگردم( داد و گریه )
کوک رو زمین افتاد سرشو گزاش رو قفسه سینم
کوک : نمیتونم برگردم
ا.ت : چرا میتونی...من یه کاری میکنم برگردی
کوک : ماسک ک کامل از صورتم بیفته..کیلر بانی تا همیشه از زندونش ازاد میشه و من میمیرم..باید یاد بگیرم خودم کنترلش کنم ولی کسی نمیزاره..کارم ب جایی رسیده ک بچه ها..ح..حتی تهیونگ بهم بگه قاتل..بهم بگه خطرناک..من نمیخوام بیام پیشت میترسم بهت اسیب بزنم
ا.ت : ن..نه اگه نخواب نمیزنی
کوک : اون شبی ک پیشت بودم و تهیونگ اومد خواست منو بکشه ک فقد نزدیکت نشم..فک میکرد ک میکشمت.. منم خب احساسات دارم درسته یه نفر دیگه داره بدنمو کنترل میکنه ولی من هنوز هستم و میشنوم
ا.ت : میدونم..همه بهم میگن نزدیکت نشم..ولی امکان نداره..ینی اگه اون ماسک رو برداریم...
کوک : اوهوم...بیشتر وقتا مینشتم تو همون حفره و بام حرف میزد...بهم میگف اگه ازادم کنی تو و دوستات میمیرین ولی اگه ازادم نکنی دوس دخترتو میکشم و زندگیتو سیاه میکنم
ا.ت : الان اون کیلر بانی داخل ماسکه؟
کوک : تا قبل اینکه پیداش کنیم توش بود...الان فقد مانع ازاد شدنشه
۹۸.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.