تلافی
تلافی
(ارسلان)
بعد این که با پانیذ همه چی رو در میون گذاشتم با خیال راحت گرفتم خوابیدم .....
با حس این که یکی داره با موهام بازی میکنه از خواب بیدار شدم دیانا روبه روم بود و حول کرده بود و گفت(دیانا)امومم من من اومده بودم بیدارت کنم که صبحونه بخوری همین ببخشید
سرش رو پایین انداخت دستم رو برم نزدیک صورتش و سرش رو بالا آوردم و گفتم (من)مشکلی نسیت راحت باش
و تو چشمای مشکیش خیره شدم من همه عاشق دختر چشم ابرو مشکی بودم و الان یکی از زیبا ترین هاش جلو رومه من این چشا رو مال خودم میکنم حالا ببینید دیانا سرش رو کج کرد و دستش رو جلوی صورتم تکون داد که به خودم اومدم و دیانا گفت(دیانا)حالا میدونم خیلی خوشگلم ولی نمیخواد اینجوری محوم بشی و خودش ریز خندید
(من)آخه آنقدر خوشگلی که دست خودم نیست
(دیانا)اع پاشو دیگه پاشو بریم صبحونه
صورتم رو برم جلو که یکم رفت عقب یکم خودم رو جلو تر کشیدم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم (من)چشم خانوم الان میام
دیانا که حسابی لپاش گل انداخته بود سرش رو بالا پایین کرد و بلند شدو رفت بیرون منم از دیدن قیافش قهقهی زدم و از جام بلند شدم به سمت سرویس رفتم کار های مربوط رو انجام دادم و رفتم پایین همه نشسته بودن سر میزو داشتن صبحونه میخوردن که منم رفتم و بغل دست دیانا نشستم و گفتم(من)سلام بر دوستان گرامی و صبح شما بخیر
هرکس یک تیکه بهم انداخت که نمیگم بهتون ابروم میره والا
نگاهی به دیانا انداختم که اونم نگام کردو لبخندی زدمو روم رو کردم سمت پانیذ و گفتم (من)پانی بپر یک لیوان چای بده قربون دستت
(پانیذ)به من چه خودت که چلاغ نیستی برو بریز بخور
(من)ایشششش حالا نمیمیری که
(پانیذ)تو فکر کن میمیرم خودت برو
(من)همه خواهر دارن ما هم خر داریم
(پانیذ)هی بیشور خر خودتی
میون بحث ما دیانا از جاش بلند شد و چای به دست اومد سمتم و لیوان چای رو گذاشت روبه روم (من)دستت درد نکنه راضی به زحمت نبودم
دیانا یکی از اون لبخند قشنگاش زدو گفت (دیانا)خواهش میکنم زحمتی نیست
(پانیذ)بیا زن به این خوبی داری چرا با من کل کل میکنی اول صبحی
(من)ب ت چ دوست ندارم خوانومم به زحمت بیفته
(پانیذ)آناناس کالکشن بابا
همه با این جمله و طرز گفتن پانیذ ترکیدن از خنده و دیگه تا آخر صبحونه کسی چیزی نگفتیم و رفتیم تو حال نشستیم که مهشاد گفت (مهشاد)آقا اومدید شمال بشینید خونه پاشید بریم دریای ،خریدی ،جنگلی جای
(محراب)الان این تایم کی میره بیرون
(متین)مهشاد راست میگه محراب ترو ول کنن هیچ تایمی واسه بیرون رفتن خوب نیست به نظرت (محراب ) دقیقا ما اومدیم سفر استراحت کنیم دیگه
(من)آها اومدیم سفر که بخوابیم
(محراب) دقیقا
(محمد)خفه شید ببینم
همه برید حاظر شید بریم جنگل بهتون جوجه بدم
(نیکا)هوراااااا بریم جنگل جوج بخوریم
(محراب)آقا شما برید من میخوابم و خودش رو به خواب زد
مهشاد که روبروش بود کوسن دستش رو برداشت و پرت کرد سمتش و کوسن هم قشنگ خورد تو ملاجش همه دست زدن و دیانا گفت(دیانا)اووووو مهشاد پیشرفت کردی ها آنقدر که منو نیکا رو زدی قشنگ دستت اومده
همه خندیدن که محراب گفت(محراب)چرا میزنی
(مهشاد)چون که دیگه مزه نریزی نمیام میخوام بخوابم
اینو آنقدر با لحن باحالی گفت که همه ترکیدن
(محراب)آقا خو نمیام زوره
مهشاد به نشونه تهدید یک کوسن دیگه برداشت که محراب گفت(محراب)آقا شکر خوردم پاشید بریم ددر
همه خندیدن که مهشاد گفت (مهشاد)آفرین پسر خوب
(من)میگم مهشاد میخوای محض احتیاط یکی از این کوسن ها رو با خودمون ببریم ن؟
(مهشاد)فکر بدی نیست
(دیانا)منم موفقم
و تک تک بچه ها با خنده موفقیت کردن که محراب گفت (محراب)آقا پسر خوبی شدم دیگه ندیدید مهشاد تعیدم کرد
همه نگاه ها رفت سمت مهشاد که گفت (مهشاد)من که هیچ جوره اینو تعید نمیکنم ولی اگر اونجا باز بچه بدی شد با سنگ میزنمش
همه خندیدن و بعد کلی کل کل رفتن اتاقاشون که حاضر شن....
پارت_ ۲۴
(ارسلان)
بعد این که با پانیذ همه چی رو در میون گذاشتم با خیال راحت گرفتم خوابیدم .....
با حس این که یکی داره با موهام بازی میکنه از خواب بیدار شدم دیانا روبه روم بود و حول کرده بود و گفت(دیانا)امومم من من اومده بودم بیدارت کنم که صبحونه بخوری همین ببخشید
سرش رو پایین انداخت دستم رو برم نزدیک صورتش و سرش رو بالا آوردم و گفتم (من)مشکلی نسیت راحت باش
و تو چشمای مشکیش خیره شدم من همه عاشق دختر چشم ابرو مشکی بودم و الان یکی از زیبا ترین هاش جلو رومه من این چشا رو مال خودم میکنم حالا ببینید دیانا سرش رو کج کرد و دستش رو جلوی صورتم تکون داد که به خودم اومدم و دیانا گفت(دیانا)حالا میدونم خیلی خوشگلم ولی نمیخواد اینجوری محوم بشی و خودش ریز خندید
(من)آخه آنقدر خوشگلی که دست خودم نیست
(دیانا)اع پاشو دیگه پاشو بریم صبحونه
صورتم رو برم جلو که یکم رفت عقب یکم خودم رو جلو تر کشیدم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم (من)چشم خانوم الان میام
دیانا که حسابی لپاش گل انداخته بود سرش رو بالا پایین کرد و بلند شدو رفت بیرون منم از دیدن قیافش قهقهی زدم و از جام بلند شدم به سمت سرویس رفتم کار های مربوط رو انجام دادم و رفتم پایین همه نشسته بودن سر میزو داشتن صبحونه میخوردن که منم رفتم و بغل دست دیانا نشستم و گفتم(من)سلام بر دوستان گرامی و صبح شما بخیر
هرکس یک تیکه بهم انداخت که نمیگم بهتون ابروم میره والا
نگاهی به دیانا انداختم که اونم نگام کردو لبخندی زدمو روم رو کردم سمت پانیذ و گفتم (من)پانی بپر یک لیوان چای بده قربون دستت
(پانیذ)به من چه خودت که چلاغ نیستی برو بریز بخور
(من)ایشششش حالا نمیمیری که
(پانیذ)تو فکر کن میمیرم خودت برو
(من)همه خواهر دارن ما هم خر داریم
(پانیذ)هی بیشور خر خودتی
میون بحث ما دیانا از جاش بلند شد و چای به دست اومد سمتم و لیوان چای رو گذاشت روبه روم (من)دستت درد نکنه راضی به زحمت نبودم
دیانا یکی از اون لبخند قشنگاش زدو گفت (دیانا)خواهش میکنم زحمتی نیست
(پانیذ)بیا زن به این خوبی داری چرا با من کل کل میکنی اول صبحی
(من)ب ت چ دوست ندارم خوانومم به زحمت بیفته
(پانیذ)آناناس کالکشن بابا
همه با این جمله و طرز گفتن پانیذ ترکیدن از خنده و دیگه تا آخر صبحونه کسی چیزی نگفتیم و رفتیم تو حال نشستیم که مهشاد گفت (مهشاد)آقا اومدید شمال بشینید خونه پاشید بریم دریای ،خریدی ،جنگلی جای
(محراب)الان این تایم کی میره بیرون
(متین)مهشاد راست میگه محراب ترو ول کنن هیچ تایمی واسه بیرون رفتن خوب نیست به نظرت (محراب ) دقیقا ما اومدیم سفر استراحت کنیم دیگه
(من)آها اومدیم سفر که بخوابیم
(محراب) دقیقا
(محمد)خفه شید ببینم
همه برید حاظر شید بریم جنگل بهتون جوجه بدم
(نیکا)هوراااااا بریم جنگل جوج بخوریم
(محراب)آقا شما برید من میخوابم و خودش رو به خواب زد
مهشاد که روبروش بود کوسن دستش رو برداشت و پرت کرد سمتش و کوسن هم قشنگ خورد تو ملاجش همه دست زدن و دیانا گفت(دیانا)اووووو مهشاد پیشرفت کردی ها آنقدر که منو نیکا رو زدی قشنگ دستت اومده
همه خندیدن که محراب گفت(محراب)چرا میزنی
(مهشاد)چون که دیگه مزه نریزی نمیام میخوام بخوابم
اینو آنقدر با لحن باحالی گفت که همه ترکیدن
(محراب)آقا خو نمیام زوره
مهشاد به نشونه تهدید یک کوسن دیگه برداشت که محراب گفت(محراب)آقا شکر خوردم پاشید بریم ددر
همه خندیدن که مهشاد گفت (مهشاد)آفرین پسر خوب
(من)میگم مهشاد میخوای محض احتیاط یکی از این کوسن ها رو با خودمون ببریم ن؟
(مهشاد)فکر بدی نیست
(دیانا)منم موفقم
و تک تک بچه ها با خنده موفقیت کردن که محراب گفت (محراب)آقا پسر خوبی شدم دیگه ندیدید مهشاد تعیدم کرد
همه نگاه ها رفت سمت مهشاد که گفت (مهشاد)من که هیچ جوره اینو تعید نمیکنم ولی اگر اونجا باز بچه بدی شد با سنگ میزنمش
همه خندیدن و بعد کلی کل کل رفتن اتاقاشون که حاضر شن....
پارت_ ۲۴
۱۰.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.