لذت ببرید
فیک☆پارت پنجم✨
ژانر: مافیایی،کاپلی، خوش✨
کاپل اصلی: مینسونگ✨
کاپل فرعی: چانمین، هیونلیکس✨
هیونجین که داشت کنار بار قدم میزد دستش رو داخل جیبش برد و خواست به فلیکس زنگ بزنه...گوشیش رو داخل جیبش حس نکرد و قلبش سریع داشت میزد...ولی یادش اومد که گوشی داخل خونه جا گذاشته... کمی خودش رو آروم کرد و به سمت ماشینش رفت...در ماشینش رو باز کرد و با عنکبوتی کوچولویی مواجه شد...با دست لهش کرد و انداختش بیرون...خودش داخل ماشین نشست و شروع کرد به رانندگی کردن....به جلوی خونش رسید و ماشین رو پارک کرد... به سمت خونه رفت و در رو باز کرد...وقتی وارد خونه شد... با فلیکسی که روی زمین دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود، هیونجین با تعجب نگاهش کرد و داخل رفت...
هیونجین: "چرا روی زمین دراز کشیدی؟ هنو مستی یا چی؟"
فلیکس بهش نگاه کرد و دوباره به سقف خیره شد
فلیکس: نمیدونم...مست نیستم...ولی روی زمین دراز کشیدن حال میده...
هیونجین لبخندی زد...هیونجین عاشق فلیکس بود و هیچی باعث نمیشد که ازش بدش بیاد...به سمتش رفت و لپش رو نوازش کرد...
گوشیش رو از روی مبل برداشت و به فلیکس نگاه کرد...
هیونجین: "گوشبمو که چک نکردی؟"
فلیکس: رمزتو نمیدونم...که بخام چک کنم...
هیونجین: "اوه آره...خب من باید برم..."
فلیکس: همین الان اومدی...
هیونجین: "مینهو کارم داشت...الان که نگاه میکنم...بهم زنگ زده بود... "
فلیکس: هیم...اوک... بای...
هیونجین به سمت در رفت و به فلیکس لبخندی زد
هیونجین: "خدافظ"
هیونجین از خونه خارج شد و فلیکس روی میبل نشست و گوشیه خودش رو برداشت تا کمی با جیسونگ چت کنه... ولی صدای زنگ در رو شنید و تعجب کرد...به سمت در رفت و در رو باز کرد...
با دیدن بنگ چان لبخندی روی لباش نشست...
فلیکس: چانی...؟
بنگ چان تعجب کرد و فلیکس رو بغل کرد...
بنگچان: کجا بودییی! ندیدمت...
اشک هایی روی لپ های فلیکس غلت خوردن...
فلیکس: داداشی...چرا ولم کردییییی؟!
بنگچان: اوی...گریه نکنی...
فلیکس: خب دلم برات تنگ شده...راستی...تو آدرس خونه هیونجینو از کجا میدونی؟
بنگچان: اوه آم...تو کیش میشی؟
فلیکس: هم خونه ایش...و دوستش...
بنگچان: من...من...من دشمنشم... یه جورایی...
فلیکس: اوه...الان چی میخای ازش...؟
بنگچان: آممم...هیچی میرم...
فلیکس: بنظرم...بمونی بهتره...چون...چون وقتی هیون اومد میتونیم باهم حرف بزنیم؟
بنگچان: اوک... اوکیه فک کنم...
بعد از چند ساعت...هیونجین به خونه رسید و در رو باز کرد...با دیدن بنگچان عصبانی شد و به فلیکس نگاه کرد...
فلیکس بلند شد و سریع هیونجین رو بغل کرد... داخل گوشش زمزمه کرد"داداشمه...لطفا ادا مدا در نیار..."
هیونجین به بنگچان نگاه کرد و بعد پوزخندی زد...
بنگچان دستش رو به سمت جیبش برد و...
(برای پارت بعدی میخام لایکا بالای 10 تا باشه✨😃)
ژانر: مافیایی،کاپلی، خوش✨
کاپل اصلی: مینسونگ✨
کاپل فرعی: چانمین، هیونلیکس✨
هیونجین که داشت کنار بار قدم میزد دستش رو داخل جیبش برد و خواست به فلیکس زنگ بزنه...گوشیش رو داخل جیبش حس نکرد و قلبش سریع داشت میزد...ولی یادش اومد که گوشی داخل خونه جا گذاشته... کمی خودش رو آروم کرد و به سمت ماشینش رفت...در ماشینش رو باز کرد و با عنکبوتی کوچولویی مواجه شد...با دست لهش کرد و انداختش بیرون...خودش داخل ماشین نشست و شروع کرد به رانندگی کردن....به جلوی خونش رسید و ماشین رو پارک کرد... به سمت خونه رفت و در رو باز کرد...وقتی وارد خونه شد... با فلیکسی که روی زمین دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود، هیونجین با تعجب نگاهش کرد و داخل رفت...
هیونجین: "چرا روی زمین دراز کشیدی؟ هنو مستی یا چی؟"
فلیکس بهش نگاه کرد و دوباره به سقف خیره شد
فلیکس: نمیدونم...مست نیستم...ولی روی زمین دراز کشیدن حال میده...
هیونجین لبخندی زد...هیونجین عاشق فلیکس بود و هیچی باعث نمیشد که ازش بدش بیاد...به سمتش رفت و لپش رو نوازش کرد...
گوشیش رو از روی مبل برداشت و به فلیکس نگاه کرد...
هیونجین: "گوشبمو که چک نکردی؟"
فلیکس: رمزتو نمیدونم...که بخام چک کنم...
هیونجین: "اوه آره...خب من باید برم..."
فلیکس: همین الان اومدی...
هیونجین: "مینهو کارم داشت...الان که نگاه میکنم...بهم زنگ زده بود... "
فلیکس: هیم...اوک... بای...
هیونجین به سمت در رفت و به فلیکس لبخندی زد
هیونجین: "خدافظ"
هیونجین از خونه خارج شد و فلیکس روی میبل نشست و گوشیه خودش رو برداشت تا کمی با جیسونگ چت کنه... ولی صدای زنگ در رو شنید و تعجب کرد...به سمت در رفت و در رو باز کرد...
با دیدن بنگ چان لبخندی روی لباش نشست...
فلیکس: چانی...؟
بنگ چان تعجب کرد و فلیکس رو بغل کرد...
بنگچان: کجا بودییی! ندیدمت...
اشک هایی روی لپ های فلیکس غلت خوردن...
فلیکس: داداشی...چرا ولم کردییییی؟!
بنگچان: اوی...گریه نکنی...
فلیکس: خب دلم برات تنگ شده...راستی...تو آدرس خونه هیونجینو از کجا میدونی؟
بنگچان: اوه آم...تو کیش میشی؟
فلیکس: هم خونه ایش...و دوستش...
بنگچان: من...من...من دشمنشم... یه جورایی...
فلیکس: اوه...الان چی میخای ازش...؟
بنگچان: آممم...هیچی میرم...
فلیکس: بنظرم...بمونی بهتره...چون...چون وقتی هیون اومد میتونیم باهم حرف بزنیم؟
بنگچان: اوک... اوکیه فک کنم...
بعد از چند ساعت...هیونجین به خونه رسید و در رو باز کرد...با دیدن بنگچان عصبانی شد و به فلیکس نگاه کرد...
فلیکس بلند شد و سریع هیونجین رو بغل کرد... داخل گوشش زمزمه کرد"داداشمه...لطفا ادا مدا در نیار..."
هیونجین به بنگچان نگاه کرد و بعد پوزخندی زد...
بنگچان دستش رو به سمت جیبش برد و...
(برای پارت بعدی میخام لایکا بالای 10 تا باشه✨😃)
۱۲.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.