WINNER 20
خبب بعد یه مدتی دوباره سلام :>
عام بچها ، یکم حال روحیم خوب نیست به خاطر یه اتفاقی
گفتم زود از این حال در میام ولی فعلا نمیتونم باهاش کنار بیام
اگه دارم با داستان کارای عجیب غریب میکنم ببخشید :>😂
یکم پایانی که در نظر گرفته بودم تغییر کرده
و میخوام اینم اضافه کنم ، اگه هر کدوم از پسرای اسکیز اینجا نقش منفی ای دارن لطفا مقابلم گارد نگیرید :) میدونم درک میکنید و متوجه این هستید که اینا همش داستانه.
---
از سمت دیگه ، مینهو سر ساعتی که قرار بود به بوسان رسیده بود و خبری از شریک پدرش نشد .. بعد از زنگ زدن به کانگ مین قرار شد چند ساعت بره هتل تا پدرش پی گیری کنه ..
و الان ۴۰ دقیقه بود که پسر منتظر نشسته و بازم از کسی خبری نشد ..
این بار بدون تماس گرفتن با کسی از جاش بلند شد و با عصبانیت بیرون رفت
-امروز چه خبره !؟
سوار ماشینش شد
-چهار ساعت تا سئول .. بازم بخاطر اون پیرمرد دردسر درست شد ..
تصمیم گرفت بجای اینجا موندن این چهار ساعتو رانندگی کنه و برگرده سئول
شاید بعد از طی کردن این مسیر دیگه دلش نخواست سر اون به قول خودش پیرمرد فریاد بزنه
---
بعد از اینکه جونگین با گوشیش تماس گرفت و بهش گفت رسیده از عمارت بیرون زد
بیرون از محوطه ماشین سفید رنگی رو دید که چراغ زد ، جونگین دستشو بالا برد و دختر با لبخند سمت ماشین رفت و سوار شد ، جو یکم سنگین بود و هیچکدوم حرفی نمیزدن
/حالا چرا انقد ساکتی
+اوه .. خب .. چی بگم
/هر چی
+عام .. اصلا کجا میخوایم بریم؟
/میریم میبینی دیگه
+عه خب ببین حرف میزنم اینجوری سر بالا جواب میدی
پسر خندید
/انتظار اینو نداشتم .. قوی بود
سوآ متقابلا خندید و سوالشو تکرار کرد
/میخواستم باهات وقت بگذرونم .. گفتم شاید خوب باشه بریم رستوران
+هوم ..
بقیه ی مسیر حرفی بینشون رد و بدل نشد و به رستورانی که جونگین میگفت رسیدن
در رو براش باز کرد
/بفرمایید خانم ، خنده-
تشکری زیر لب گفت و پیاده شد
بعد از اینکه وارد فضای رستوران شدن تازه یچیزی عجیب به نظر اومد ، هیچکس توی رستوران نبود ..
+چرا فقط ماییم؟
/خب .. صاحب اینجا از دوستامه ، ازش خواستم امشبو رزرو کنه برامون
جونگین چشمکی زد و بعد یه صندلی رو برای سوآ جلو کشید
+چه احتیاجی به رزرو کردن بود حالا ..
بعد از اینکه جوابی نگرفت فقط روی صندلی نشست ..
جونگین صندلی رو کمی جلو هل داد و بعد گفت
/موافقی امشبو من سفارش بدم؟
سوآ آروم سر تکون داد
پسر بعد از اینکه لبخند همیشگیشو تحویل داد به بهونه ی سفارش دادن سمت آشپزخونه ی رستوران رفت
بعد از اینکه در رو پشت سرش بست نفس عمیقی کشید
/رئیس که نقشه رو برات توضیح داده مگه نه؟
~اره .. فقط پاکت ..
پاکت کوچیکی که از J گرفته بود رو از کتش در آورد و بهش داد
/حواست به همچی باشه .. من برم تا شک نکرده
این رو گفت و برگشت پیش سوآ
---
باز هم اسم J روی صفحه گوشی نقش بست
ناشناس بودن اون مرد بیشتر از همچیز اذیتش میکرد .. اون کیه؟ از کجا درمورد این قضیه خبر داره و چرا میخواد بین سوآ و مینهو جدایی بیفته؟
ولی با فکر اینکه تنها راهیه که داره گوشی رو جواب داد
: باز چیشده؟ کارایی که گفتیو که انجام دادم
مرد ناشناس خنده ی هیستریکی سر داد و با همون صدای رباتی جواب داد
»اوه البته که انجام دادی .. ولی فکر کنم یکم دیگه به کمکت نیاز داشته باشم ..
مرد نفسشو حرصی بیرون داد
»مینهو داره برمیگرده .. تا یکی دو ساعت دیگه باید اونجا باشه ..
: خب که چی؟
»که چی؟ حواستو جمع کن پیرمرد ، مطمئن شو میاد دنبال دختره ..
بعد از تموم کردن جملش ، بدون حرف اضافه ای گوشی رو قطع کرد
شاید برنامه ریزی این نقشه ها تمام چیزی بود که بهش حس خوبی میداد ..
بعد از تموم شدن حرفش با اون پیرمرد برای مطمئن شدن از همچیز یه بار دیگه به جونگین زنگ زد
و منتظر شد تا جواب بده
جونگین تا اسم J رو دید از دختر عذر خواهی کرد و برای جواب دادن تلفن جایی رفت که مطمئن باشه سوآ چیزی نمیشنوه
عام بچها ، یکم حال روحیم خوب نیست به خاطر یه اتفاقی
گفتم زود از این حال در میام ولی فعلا نمیتونم باهاش کنار بیام
اگه دارم با داستان کارای عجیب غریب میکنم ببخشید :>😂
یکم پایانی که در نظر گرفته بودم تغییر کرده
و میخوام اینم اضافه کنم ، اگه هر کدوم از پسرای اسکیز اینجا نقش منفی ای دارن لطفا مقابلم گارد نگیرید :) میدونم درک میکنید و متوجه این هستید که اینا همش داستانه.
---
از سمت دیگه ، مینهو سر ساعتی که قرار بود به بوسان رسیده بود و خبری از شریک پدرش نشد .. بعد از زنگ زدن به کانگ مین قرار شد چند ساعت بره هتل تا پدرش پی گیری کنه ..
و الان ۴۰ دقیقه بود که پسر منتظر نشسته و بازم از کسی خبری نشد ..
این بار بدون تماس گرفتن با کسی از جاش بلند شد و با عصبانیت بیرون رفت
-امروز چه خبره !؟
سوار ماشینش شد
-چهار ساعت تا سئول .. بازم بخاطر اون پیرمرد دردسر درست شد ..
تصمیم گرفت بجای اینجا موندن این چهار ساعتو رانندگی کنه و برگرده سئول
شاید بعد از طی کردن این مسیر دیگه دلش نخواست سر اون به قول خودش پیرمرد فریاد بزنه
---
بعد از اینکه جونگین با گوشیش تماس گرفت و بهش گفت رسیده از عمارت بیرون زد
بیرون از محوطه ماشین سفید رنگی رو دید که چراغ زد ، جونگین دستشو بالا برد و دختر با لبخند سمت ماشین رفت و سوار شد ، جو یکم سنگین بود و هیچکدوم حرفی نمیزدن
/حالا چرا انقد ساکتی
+اوه .. خب .. چی بگم
/هر چی
+عام .. اصلا کجا میخوایم بریم؟
/میریم میبینی دیگه
+عه خب ببین حرف میزنم اینجوری سر بالا جواب میدی
پسر خندید
/انتظار اینو نداشتم .. قوی بود
سوآ متقابلا خندید و سوالشو تکرار کرد
/میخواستم باهات وقت بگذرونم .. گفتم شاید خوب باشه بریم رستوران
+هوم ..
بقیه ی مسیر حرفی بینشون رد و بدل نشد و به رستورانی که جونگین میگفت رسیدن
در رو براش باز کرد
/بفرمایید خانم ، خنده-
تشکری زیر لب گفت و پیاده شد
بعد از اینکه وارد فضای رستوران شدن تازه یچیزی عجیب به نظر اومد ، هیچکس توی رستوران نبود ..
+چرا فقط ماییم؟
/خب .. صاحب اینجا از دوستامه ، ازش خواستم امشبو رزرو کنه برامون
جونگین چشمکی زد و بعد یه صندلی رو برای سوآ جلو کشید
+چه احتیاجی به رزرو کردن بود حالا ..
بعد از اینکه جوابی نگرفت فقط روی صندلی نشست ..
جونگین صندلی رو کمی جلو هل داد و بعد گفت
/موافقی امشبو من سفارش بدم؟
سوآ آروم سر تکون داد
پسر بعد از اینکه لبخند همیشگیشو تحویل داد به بهونه ی سفارش دادن سمت آشپزخونه ی رستوران رفت
بعد از اینکه در رو پشت سرش بست نفس عمیقی کشید
/رئیس که نقشه رو برات توضیح داده مگه نه؟
~اره .. فقط پاکت ..
پاکت کوچیکی که از J گرفته بود رو از کتش در آورد و بهش داد
/حواست به همچی باشه .. من برم تا شک نکرده
این رو گفت و برگشت پیش سوآ
---
باز هم اسم J روی صفحه گوشی نقش بست
ناشناس بودن اون مرد بیشتر از همچیز اذیتش میکرد .. اون کیه؟ از کجا درمورد این قضیه خبر داره و چرا میخواد بین سوآ و مینهو جدایی بیفته؟
ولی با فکر اینکه تنها راهیه که داره گوشی رو جواب داد
: باز چیشده؟ کارایی که گفتیو که انجام دادم
مرد ناشناس خنده ی هیستریکی سر داد و با همون صدای رباتی جواب داد
»اوه البته که انجام دادی .. ولی فکر کنم یکم دیگه به کمکت نیاز داشته باشم ..
مرد نفسشو حرصی بیرون داد
»مینهو داره برمیگرده .. تا یکی دو ساعت دیگه باید اونجا باشه ..
: خب که چی؟
»که چی؟ حواستو جمع کن پیرمرد ، مطمئن شو میاد دنبال دختره ..
بعد از تموم کردن جملش ، بدون حرف اضافه ای گوشی رو قطع کرد
شاید برنامه ریزی این نقشه ها تمام چیزی بود که بهش حس خوبی میداد ..
بعد از تموم شدن حرفش با اون پیرمرد برای مطمئن شدن از همچیز یه بار دیگه به جونگین زنگ زد
و منتظر شد تا جواب بده
جونگین تا اسم J رو دید از دختر عذر خواهی کرد و برای جواب دادن تلفن جایی رفت که مطمئن باشه سوآ چیزی نمیشنوه
۴.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.