«شبه آخر»
«شبه آخر»
سر کلاس :
آنیا : ای بابا باید یه جوری با دامیان جور شم
« آنیا در حال نگاه کردن به دامیان »
دامیان سرخ شدن
معلم اومد داخل کلاس
بکی : هی آنیا حواست کجاست به چی نگاه میکنی
آنیا: هیچی
بکی : « میدونم داشتی به دامیان نگاه میکردی من اینارو باید به هم برسونم »
یاد آوری :«» داخل ذهن
معلم : ساکت باشین بچه ها درس امروز درباره ...
وسط کلاس :
استاد هندرسون : خیلی ببخشید سنسه ولی میتونم چند دقیقه وقت کلاس رو بگیرم
معلم : بفر مایید
استاد هندرسون : ممنون
بچه ها برای هفته آینده بعد از امتحانات شمارا به یک اردوی چند روزه به جنگل میبریم و در اردو به گروه های پنج نفره تقسیم میشوید و لباس پوشیدن آزاد است
زنگ تفریح
بکی : وایی من خیلی ذوق دارم آنیا تو چه لباسی میخوای بپوشی ها ؟ میخوای اصلا روز قبلش باهم بریم لباس بگیریم
آنیا : بکی آروم باش فعلا یه عالمه وقت داریم
« ولی موقع خوبی برای نزدیک شدن به پسر دومه »
از زبان نویسنده :
بکی دید که آنیا رفته تو فکر پس فهمید که داره به دامیان فکر میکنه
بکی : آنیا تو یه چیزی رو به من نمیگی
چند روزه خیلی میری تو فکر
آنیا : من ؟
بکی : اره تو این روزا خیلی رفتارت عجیب شده به دامیان همش نگاه میکنی زیادم تو فکر فرو میری
نکنه ازش خوشت میاد ؟
آنیا : نه بکی اصلا « باید یه جوری بهش نزدیک شم بخاطر ماموریت »
خب ... بکی میتونی کمکم کنی بهش نزدیک شم
بکی : واییییییییی آنیا میدونستم از روز اول به دامیان علاقه داری چرا بهم نگفتی
حالا بگو ببینم از کدوم اخلاقش خوشت اومده ؟
آنیا : بکی لطفاً الان همه صدات و میشنون من فقط از ت کمک میخوام که یکم بهش نزدیک شم همین
بکی : حد اقل فیلم هایی که دیدم یکم بدرد خورد ببین باید توی اردو سعی کنی باهاش دوست شی فهمیدی
آنیا : باشه
سر کلاس :
آنیا : ای بابا باید یه جوری با دامیان جور شم
« آنیا در حال نگاه کردن به دامیان »
دامیان سرخ شدن
معلم اومد داخل کلاس
بکی : هی آنیا حواست کجاست به چی نگاه میکنی
آنیا: هیچی
بکی : « میدونم داشتی به دامیان نگاه میکردی من اینارو باید به هم برسونم »
یاد آوری :«» داخل ذهن
معلم : ساکت باشین بچه ها درس امروز درباره ...
وسط کلاس :
استاد هندرسون : خیلی ببخشید سنسه ولی میتونم چند دقیقه وقت کلاس رو بگیرم
معلم : بفر مایید
استاد هندرسون : ممنون
بچه ها برای هفته آینده بعد از امتحانات شمارا به یک اردوی چند روزه به جنگل میبریم و در اردو به گروه های پنج نفره تقسیم میشوید و لباس پوشیدن آزاد است
زنگ تفریح
بکی : وایی من خیلی ذوق دارم آنیا تو چه لباسی میخوای بپوشی ها ؟ میخوای اصلا روز قبلش باهم بریم لباس بگیریم
آنیا : بکی آروم باش فعلا یه عالمه وقت داریم
« ولی موقع خوبی برای نزدیک شدن به پسر دومه »
از زبان نویسنده :
بکی دید که آنیا رفته تو فکر پس فهمید که داره به دامیان فکر میکنه
بکی : آنیا تو یه چیزی رو به من نمیگی
چند روزه خیلی میری تو فکر
آنیا : من ؟
بکی : اره تو این روزا خیلی رفتارت عجیب شده به دامیان همش نگاه میکنی زیادم تو فکر فرو میری
نکنه ازش خوشت میاد ؟
آنیا : نه بکی اصلا « باید یه جوری بهش نزدیک شم بخاطر ماموریت »
خب ... بکی میتونی کمکم کنی بهش نزدیک شم
بکی : واییییییییی آنیا میدونستم از روز اول به دامیان علاقه داری چرا بهم نگفتی
حالا بگو ببینم از کدوم اخلاقش خوشت اومده ؟
آنیا : بکی لطفاً الان همه صدات و میشنون من فقط از ت کمک میخوام که یکم بهش نزدیک شم همین
بکی : حد اقل فیلم هایی که دیدم یکم بدرد خورد ببین باید توی اردو سعی کنی باهاش دوست شی فهمیدی
آنیا : باشه
۲۳۰
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.