فیک ١۶
فیک ١۶
جانگ سو به سمت اتاق کوک رفت تا باهاش حرف بزنه
وقتی به اتاق رسید اروم در رو باز کرد و وارده اتاق شده با دیدنه جای خالی کوک تعجب کرد
جانگ سو نگاهی به اطراف اتاق کرد وقتی مطمئن شد کوک نیس
شروع کرد به گشتن داخل کشو
همینطوری که داشت میگشت رسید به یکی از کشو ها وقتی درشو باز کرد با یه دستبند مواجه شد
دستبندو از کشو برداشت و نگاهی بهش انداخت
جانگ سو تا حالا همچین دستبندی ندیده بود یا بگیم اصلا وجود نداشت همچنین دستبندی کسی درست نمیکرد
چون مرواریدهای دستبند خیلی خاص بودن
همچین مرواریدی اصلا وجود نداشت این مرواریدها از اشک
یه پری خاص هس تنها چند درصد پری ها این توانایی دارن
جانگ سو آروم دستبندو گذاشت داخل جیبش و میخماست از اتاق خارج بشه که با ....... روبهرو شد (یعنی کی بود
.........
وقتی کوک از پیشه پدرش رفت به سمت اتاق رفت اما پشیمون شد تصمیم گرفت برگرده پیشه روبی تا چندتا سوال ازش بپرسه
از پله ها اومد پایین وقتی به اتاق رسید میخواست در رو باز کنه که با صدای پدرش که داشت با روبی صحبت میکرد
مواجه شد
تصمیم گرفت پشته در بمونه تا بقیه حرفاشونو گوش بده
وقتی صحبتای پدره کوک تموم کوک فهمید که میخواد بیاد بیرون پس تصمیم گرفت قایم بشه
با قدرتی که داشت پنهان شد تصمیم گرفت
که پدرشو دنبال کنه ولی پدرش رسید به اتاقش تعجب کرد
آروم حرکاتای پدرشو زیر نظر گرفت
جانگ سو به سمت اتاق کوک رفت تا باهاش حرف بزنه
وقتی به اتاق رسید اروم در رو باز کرد و وارده اتاق شده با دیدنه جای خالی کوک تعجب کرد
جانگ سو نگاهی به اطراف اتاق کرد وقتی مطمئن شد کوک نیس
شروع کرد به گشتن داخل کشو
همینطوری که داشت میگشت رسید به یکی از کشو ها وقتی درشو باز کرد با یه دستبند مواجه شد
دستبندو از کشو برداشت و نگاهی بهش انداخت
جانگ سو تا حالا همچین دستبندی ندیده بود یا بگیم اصلا وجود نداشت همچنین دستبندی کسی درست نمیکرد
چون مرواریدهای دستبند خیلی خاص بودن
همچین مرواریدی اصلا وجود نداشت این مرواریدها از اشک
یه پری خاص هس تنها چند درصد پری ها این توانایی دارن
جانگ سو آروم دستبندو گذاشت داخل جیبش و میخماست از اتاق خارج بشه که با ....... روبهرو شد (یعنی کی بود
.........
وقتی کوک از پیشه پدرش رفت به سمت اتاق رفت اما پشیمون شد تصمیم گرفت برگرده پیشه روبی تا چندتا سوال ازش بپرسه
از پله ها اومد پایین وقتی به اتاق رسید میخواست در رو باز کنه که با صدای پدرش که داشت با روبی صحبت میکرد
مواجه شد
تصمیم گرفت پشته در بمونه تا بقیه حرفاشونو گوش بده
وقتی صحبتای پدره کوک تموم کوک فهمید که میخواد بیاد بیرون پس تصمیم گرفت قایم بشه
با قدرتی که داشت پنهان شد تصمیم گرفت
که پدرشو دنبال کنه ولی پدرش رسید به اتاقش تعجب کرد
آروم حرکاتای پدرشو زیر نظر گرفت
۱۵.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.