مدرسه پر دردسر🌚🖤
مدرسه پر دردسر🌚🖤
صبح
ا/ت: دیشب بعد دیدن اون اخبار غذا رو توی سکوت خوردیم بعدش خوابیدیم ولی من خوشحال بودم چون بالاخره از کسی ک بدم میومد انتقام گرفتم فقط مونده پدر کوک از شر اونم راحت شم دیگه دغدغه ندارم توی کلاس پیش نفس نشسته ولی اینبار نازنین نمیتونست ب جیمین نگاه کنه میدیدم نگاه های جیمین رو ولی نازنین نه ی جوری بودن
نفس نفس خبرداری چی شده؟ چرا اینا اینجورین؟
نفس: والا نمیدونم کی بود شاید دیروز شاید پیروز یادم نمیاد انقدر زمان زود میره ک نمیفهمم نازنین بدو بدو داشت از کلاس می اومد بیرون کنار لبش ی ذره باد کرده بود لپاش گل انداخته بود ولی دستاش قرمز بود نمیدونم هم تعجب هم خشم باهم توی چهرش بود سریع از کنارم رد شد منم رفتم توی کلاس دیدم جیمین با صورت زخمی ولی با لبخند نشسته بود روی میز و مثل دیوونه ما میخندید
ا/ت: اووو پس اتفاقی افتاده
زنگ ک خورد کیف خودم و شوگا رو جا به جا کردم شوگا رف پیش نفس نشست منم بغل جیمین ولی هنوز نیومده بود
آلیس: ددی کوککککک دلم برات تنگ شده بود
کوک: برگشتم سمت ا/ت دیدم خنثی داره نگاه میکنه به روی خودم نیوردم و بغلش کردم
آلیس:رنگ قبل نیومدم چون حوصله تاریخ نداشتم این زنگ شیمی داشتیم و آسون بود ولی چون چند روز پیش رفتیم آزمایشگاه امروز نمیریم
جیمین: رفتم کلاس دیدم شوگا و نفس اون بالا نشستن چفت خوابیدن و ا/ت هم جای شوگا خوابیده داره پاکن رو توی دستش میچرخونه رفتم نشستم
چطور تو
ا/ت: بخاطر نازنین اومدم ازش خوشت میاد؟
جیمین: خب من الان چی باید بگم
ا/ت: حقیقت
جیمین: خب خب اا معلم اومد
ا/ت:استاد ما میتونیم بریم بیرون من این درس رو بلدم ب اینم یاد میدم کار مهمی پیش اومده
استاد: آره برید همون کمتر باشید بهتر
جیمین: دستم رو کشید برد بیرون رفتیم توی حیاط
خب بگو
جیمین:قول میدی منو نزنی؟؟
اره بابا بگو
جیمین: خب داستان اینکه از روز اولی ک دیدمش ازش خوشم اومد پیروز توی کلاس بوسیدمش خودم ناراحت شدم چون اون ناراحت شد ولی نمیدونم چرا جلوش کنترل ندارم من خیلی دوسش دارم خیلی من نمیتونم بدون اون باشم هر روز داره برام مثل سال ها میگذره نمیتونم بدون اون مخصوصا شبا
ا/ت: ای پدصگ
جیمین: یدونه زدم زیر گوش خودم
ا/ت: نمیخواد خجالت بکشی من باهاش صحبت میکنم
پارت بیست هفتم💫🌚
صبح
ا/ت: دیشب بعد دیدن اون اخبار غذا رو توی سکوت خوردیم بعدش خوابیدیم ولی من خوشحال بودم چون بالاخره از کسی ک بدم میومد انتقام گرفتم فقط مونده پدر کوک از شر اونم راحت شم دیگه دغدغه ندارم توی کلاس پیش نفس نشسته ولی اینبار نازنین نمیتونست ب جیمین نگاه کنه میدیدم نگاه های جیمین رو ولی نازنین نه ی جوری بودن
نفس نفس خبرداری چی شده؟ چرا اینا اینجورین؟
نفس: والا نمیدونم کی بود شاید دیروز شاید پیروز یادم نمیاد انقدر زمان زود میره ک نمیفهمم نازنین بدو بدو داشت از کلاس می اومد بیرون کنار لبش ی ذره باد کرده بود لپاش گل انداخته بود ولی دستاش قرمز بود نمیدونم هم تعجب هم خشم باهم توی چهرش بود سریع از کنارم رد شد منم رفتم توی کلاس دیدم جیمین با صورت زخمی ولی با لبخند نشسته بود روی میز و مثل دیوونه ما میخندید
ا/ت: اووو پس اتفاقی افتاده
زنگ ک خورد کیف خودم و شوگا رو جا به جا کردم شوگا رف پیش نفس نشست منم بغل جیمین ولی هنوز نیومده بود
آلیس: ددی کوککککک دلم برات تنگ شده بود
کوک: برگشتم سمت ا/ت دیدم خنثی داره نگاه میکنه به روی خودم نیوردم و بغلش کردم
آلیس:رنگ قبل نیومدم چون حوصله تاریخ نداشتم این زنگ شیمی داشتیم و آسون بود ولی چون چند روز پیش رفتیم آزمایشگاه امروز نمیریم
جیمین: رفتم کلاس دیدم شوگا و نفس اون بالا نشستن چفت خوابیدن و ا/ت هم جای شوگا خوابیده داره پاکن رو توی دستش میچرخونه رفتم نشستم
چطور تو
ا/ت: بخاطر نازنین اومدم ازش خوشت میاد؟
جیمین: خب من الان چی باید بگم
ا/ت: حقیقت
جیمین: خب خب اا معلم اومد
ا/ت:استاد ما میتونیم بریم بیرون من این درس رو بلدم ب اینم یاد میدم کار مهمی پیش اومده
استاد: آره برید همون کمتر باشید بهتر
جیمین: دستم رو کشید برد بیرون رفتیم توی حیاط
خب بگو
جیمین:قول میدی منو نزنی؟؟
اره بابا بگو
جیمین: خب داستان اینکه از روز اولی ک دیدمش ازش خوشم اومد پیروز توی کلاس بوسیدمش خودم ناراحت شدم چون اون ناراحت شد ولی نمیدونم چرا جلوش کنترل ندارم من خیلی دوسش دارم خیلی من نمیتونم بدون اون باشم هر روز داره برام مثل سال ها میگذره نمیتونم بدون اون مخصوصا شبا
ا/ت: ای پدصگ
جیمین: یدونه زدم زیر گوش خودم
ا/ت: نمیخواد خجالت بکشی من باهاش صحبت میکنم
پارت بیست هفتم💫🌚
۱۴.۵k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.