Love warning
part:43
چند روز بعد
ویو لیا: نمیدونم کی گذشت ولی اینقدر زود گذشت که نفهمیدم فقط ۲ روز دیگه تا روز عروسیمون مونده بود الان ساعت ۵ عصر بود داشتم برای خرید لباس عروس و بقیه چیزایی که باید میخریدیم آماده میشدم یه کراپ بندی با یه دامن کوتاه پوشیده بودم( عکسشو میزارم) یکم تینت ی
به لبام زدم و رفتم پایین داشتم کفشام میپوشیدم که کوک اومد و گفت
کوک:لیا این چیه پوشیدی؟...سریع برو بالا عوضش کن
لیا:نه نمیخوامممم
کوک: من با این تو رو بیرون نمیبرم
لیا: خو اخه چرا؟....زشته یا بهم نمیاد؟(ناراحت)
کوک: زشت نیست بهتم میاد ولی یکم کوتاه و لخته حالا برو عوض کن نمیخوام کسی جز خودم تو رو اینطوری ببینه
لیا:....عوضش نمیکنم حالا هم بیا بریم مطمئنم تا وقتی کنارتم کسی جرات نمیکنه یه نگاه کوچیک بهم بکنه
کوک: از دست تو...بیا بریم
ویو لیا: خنده ای به معنی زور زیادیم زدم و رفتم بیرون و در ماشینو بلز کردمو سوار شدم یکمی که گذشت یهو کوک دستشو کشید روی رون پام و با صدای بمی گفت
کوک: بیبی اخه وقتی تو رو توی لباسای باز و کوتاه میبینم کنترلی روی خودم ندارم اخه خیلی س$ک$س$ی میشی دلم میخوادت
ویو لیا: دستشو کنار زدم و گفتم
لیا: الان وقتش نیست
کوک: پس کی؟شب؟
لیا: حواست به رانندگیت باشه
کوک: از زیر سوالم در نرو جوابمو درست بده
لیا: میگم کی میرسیم؟
کوک: اصلا فهمیدی من چی گفتم؟
لیا:اره فهمیدم میشه جواب این سوالتون ندم
کوک: اوکی ولی بعدش بد پشیمون میشی منتظرم باش
بعد ۲۰ دقیقه
ویو لیا:از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل پاساژ. اول برای خرید لباس عروس من رفتیم چند تا به انتخاب خودم و کوک پرو کردم ولی به هر کدوم یه گیری میداد اخر سر یکی پوشیدم که خیلی خشگل بود( عکسشو میزارم) رفتم بیرون تا کوک نظر بده دعا میکردم به این یکی دیگه گیر نده ولی تا منو دید یه نگاه کوتاهی کرد و با سر ردش کرد رفتم کنارش و گفتم
لیا: ولی من اینو دوست دارم
کوک: این خیلی بالاش بازه خوب نیست
لیا:..میشه اینو بر دارم اخه مگه من چند بار قراره عروس بشم؟....(ناراحت)
کوک:.....اخه.....باش همینو بر دار اگه بگم نه که تا چند وقت بعد عروسی باید غُر زدنا ی خانمو بشنوم
لیا: من قربونت بشم (ذوق)...مرسیییی....( گونه ی کوک رو بوس میکنه)
کوک: نگاش کن..بچه شدی..اخه من اگه تورو نداشتم باید چکار میکردم هاااا(ذوقی و با لحن خرگوشیش)
لیا:خرگوش کوچولو..دوستت دارم
کوک: چییییی(حرصی)...اخه من کجام شبیه خرگوشاست هااا من یه مافیام
لیا: خودتم قبول نکنی و نخوای بازم به چشم من یه خرگوشی
کوک:......(حرصی شده)
لیا: دیدی حرفی ندارییییی(با خنده میره سمت اتاق پرو تا لباس عروسشو در بیاره)
ویو لیا: بعد از حساب کردن لباس من رفتیم سراغ لباس کوک...
ادامه دارد...
چند روز بعد
ویو لیا: نمیدونم کی گذشت ولی اینقدر زود گذشت که نفهمیدم فقط ۲ روز دیگه تا روز عروسیمون مونده بود الان ساعت ۵ عصر بود داشتم برای خرید لباس عروس و بقیه چیزایی که باید میخریدیم آماده میشدم یه کراپ بندی با یه دامن کوتاه پوشیده بودم( عکسشو میزارم) یکم تینت ی
به لبام زدم و رفتم پایین داشتم کفشام میپوشیدم که کوک اومد و گفت
کوک:لیا این چیه پوشیدی؟...سریع برو بالا عوضش کن
لیا:نه نمیخوامممم
کوک: من با این تو رو بیرون نمیبرم
لیا: خو اخه چرا؟....زشته یا بهم نمیاد؟(ناراحت)
کوک: زشت نیست بهتم میاد ولی یکم کوتاه و لخته حالا برو عوض کن نمیخوام کسی جز خودم تو رو اینطوری ببینه
لیا:....عوضش نمیکنم حالا هم بیا بریم مطمئنم تا وقتی کنارتم کسی جرات نمیکنه یه نگاه کوچیک بهم بکنه
کوک: از دست تو...بیا بریم
ویو لیا: خنده ای به معنی زور زیادیم زدم و رفتم بیرون و در ماشینو بلز کردمو سوار شدم یکمی که گذشت یهو کوک دستشو کشید روی رون پام و با صدای بمی گفت
کوک: بیبی اخه وقتی تو رو توی لباسای باز و کوتاه میبینم کنترلی روی خودم ندارم اخه خیلی س$ک$س$ی میشی دلم میخوادت
ویو لیا: دستشو کنار زدم و گفتم
لیا: الان وقتش نیست
کوک: پس کی؟شب؟
لیا: حواست به رانندگیت باشه
کوک: از زیر سوالم در نرو جوابمو درست بده
لیا: میگم کی میرسیم؟
کوک: اصلا فهمیدی من چی گفتم؟
لیا:اره فهمیدم میشه جواب این سوالتون ندم
کوک: اوکی ولی بعدش بد پشیمون میشی منتظرم باش
بعد ۲۰ دقیقه
ویو لیا:از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل پاساژ. اول برای خرید لباس عروس من رفتیم چند تا به انتخاب خودم و کوک پرو کردم ولی به هر کدوم یه گیری میداد اخر سر یکی پوشیدم که خیلی خشگل بود( عکسشو میزارم) رفتم بیرون تا کوک نظر بده دعا میکردم به این یکی دیگه گیر نده ولی تا منو دید یه نگاه کوتاهی کرد و با سر ردش کرد رفتم کنارش و گفتم
لیا: ولی من اینو دوست دارم
کوک: این خیلی بالاش بازه خوب نیست
لیا:..میشه اینو بر دارم اخه مگه من چند بار قراره عروس بشم؟....(ناراحت)
کوک:.....اخه.....باش همینو بر دار اگه بگم نه که تا چند وقت بعد عروسی باید غُر زدنا ی خانمو بشنوم
لیا: من قربونت بشم (ذوق)...مرسیییی....( گونه ی کوک رو بوس میکنه)
کوک: نگاش کن..بچه شدی..اخه من اگه تورو نداشتم باید چکار میکردم هاااا(ذوقی و با لحن خرگوشیش)
لیا:خرگوش کوچولو..دوستت دارم
کوک: چییییی(حرصی)...اخه من کجام شبیه خرگوشاست هااا من یه مافیام
لیا: خودتم قبول نکنی و نخوای بازم به چشم من یه خرگوشی
کوک:......(حرصی شده)
لیا: دیدی حرفی ندارییییی(با خنده میره سمت اتاق پرو تا لباس عروسشو در بیاره)
ویو لیا: بعد از حساب کردن لباس من رفتیم سراغ لباس کوک...
ادامه دارد...
۱۱.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.