p:29
فیلیکس:خوبه ولی دیشب خیلی ناراحت بود نمیخواستیم ناراحتش کنیم بدتر شد انگار
عصبی موهامو بهم ریختم و لعنتی نثار خودم کردم
انیتا:بلایی سر خودش نیاوورده باشه
فیلیکس:هییی اونقدم مهم نیستی براش دیگ
هنوز دقیقه ای از حرفش نگذشته بود که سروکلهی لاما پیداش شد
فیلیکس:کجا بودی پسر نگرانت بودیم
هیونجین:فقط جفتتون یا فقط خودت
فیلیکس:جفتمون دیگه
هیونجین:شک دارم غیر تو کسی نگرانم شه ولی ببخشید کار داشتم
سرمو از خجالت پایین انداختم و هیچی نگفتم
فیلیکس: هی پسر شوخی میکنی دیگ
جوابی ازش نشنیدیم
فیلیکس پاشد رفت پیشش و منم برای اینکه حواسمو پرت کنم به تمرین ریاضی مشغول شدم ولی صدای گوشیم نزاشت این تمرینم دوومی داشته باشه
انیتا: بله؟
هیونجو:خانمِ دزد؟
چطور ازون فرشته ای که دیده بودم تبدیل به این شیطان شده بود اونم در عرض چند ثانیه
انیتا:بفرمایین
هیونجو:ساعت 8بیا خونه ما
انیتا: چرا
هیونجو:فقط بیا خدافظ
بدون اینکه منتظر حرفی از طرفم باشه قطع کرد دیگه کلافه شدم از دستشون
دفتر و کتابمو حرصی جمع کردم
و سرمو روی میز گذاشتم این چه بدبختیی بود من توش گیر کرده بودم باید میرفم اداره پلیسم برای اتفاقات دیشب
*
جلوی در خونه منتظر بودم تا بازکنن
داهی با خنده درو بازکرد
داهی:خوشومدی ابجی جونم(خنده)
خدایا خودت رحمت کن چخبر شده ابن چشه
انیتا: ممنونم
هیونجو:آه اومدی برو تو سالن چند نفر منتظرتن
عصبی موهامو بهم ریختم و لعنتی نثار خودم کردم
انیتا:بلایی سر خودش نیاوورده باشه
فیلیکس:هییی اونقدم مهم نیستی براش دیگ
هنوز دقیقه ای از حرفش نگذشته بود که سروکلهی لاما پیداش شد
فیلیکس:کجا بودی پسر نگرانت بودیم
هیونجین:فقط جفتتون یا فقط خودت
فیلیکس:جفتمون دیگه
هیونجین:شک دارم غیر تو کسی نگرانم شه ولی ببخشید کار داشتم
سرمو از خجالت پایین انداختم و هیچی نگفتم
فیلیکس: هی پسر شوخی میکنی دیگ
جوابی ازش نشنیدیم
فیلیکس پاشد رفت پیشش و منم برای اینکه حواسمو پرت کنم به تمرین ریاضی مشغول شدم ولی صدای گوشیم نزاشت این تمرینم دوومی داشته باشه
انیتا: بله؟
هیونجو:خانمِ دزد؟
چطور ازون فرشته ای که دیده بودم تبدیل به این شیطان شده بود اونم در عرض چند ثانیه
انیتا:بفرمایین
هیونجو:ساعت 8بیا خونه ما
انیتا: چرا
هیونجو:فقط بیا خدافظ
بدون اینکه منتظر حرفی از طرفم باشه قطع کرد دیگه کلافه شدم از دستشون
دفتر و کتابمو حرصی جمع کردم
و سرمو روی میز گذاشتم این چه بدبختیی بود من توش گیر کرده بودم باید میرفم اداره پلیسم برای اتفاقات دیشب
*
جلوی در خونه منتظر بودم تا بازکنن
داهی با خنده درو بازکرد
داهی:خوشومدی ابجی جونم(خنده)
خدایا خودت رحمت کن چخبر شده ابن چشه
انیتا: ممنونم
هیونجو:آه اومدی برو تو سالن چند نفر منتظرتن
۶.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.