part 18
نگاهم رو ب جاده دادم ک...
نور تمام دیدم رو ازم گرفته بود
ک یهو کشیده شدم ب سمت عقب
بعد چند ثانیه چشمام رو باز کردم... چیزی جز سیاهی نمیدیدم... انگاری توی بغل کسی فشرده شده بودم
سرم رو اوردم بالا تا دید بهتری داشته باشم
چشماش اشنا بود....
هنوز چند ثانیه هم طول نکشیده بود ک دستم رو گرفت و کشید....
انقدر شکه زده بودم ک حتا ب ذهنم نرسید دستم رو از تو دستش جدا کنم...
از ی طرف نزدیک بود بمیرم از ی طرف دیگه نمیدونستم کیه ک دارم دنبالش میرم... حتی جریان جراحی هم پاک فراموش کرده بودم
...... در ماشین رو وا کرد منم ک اصن انگار کور شده بودم
همینطور سوار ماشین شدم.... شاید چون چشماش اشنا میزد
خودشم سوار ماشین شد
عصبی ماسک و کلاهش رو در اورد و پرت کرد جلوی شیشه
تازع فهمیدم جیمین بود 😅( خستع نباشی خاهرم چ کشفی کردی )
و بعدم با صدای نسبتن بلندی گفت
_تو چرا حواست نیست .... میدونی من اگع نبودم چ اتفاقی میوفتاد
نمیدونم چرا بغض کردم
جیمین ویو :
وقتی برگشتم سمت جاده ..... ات... اون ات بود!
سریع ماشین رو نگه داشتم
اما... اما ماشین... ماشین... ماشین داشت میزد بهش
سریع دویدم سمتش و کشیدمش عقب
اگ. اگه من نبودم چی!؟
توی بغل خودم فشوردمش... واقعن ب اغوشش احتیاج داشتم
ولی خیلی عصبی بودم... چرا حواسش ب خودش نی
دستش رو گرفتم و کشیدم سمت ماشین..... درسته یذره زیاد روی کردم... اما.. حقش بود
سوار ماشین شدیم
داشتم صحبت میکردم ک گریش در اومد
کلافه هوفی کشید
_چرا حواست ب خودت نیست... ببخشید میدونم... ارع.. یذره زیاد روی کردم
+هق هق
_هوففففففف باش دیگه گریه نکن... الانم میریم سمت بیمارستان
...... میگم، راستی.. ادرس بیمارستان
+******
« پرش ب زمان عمل »
ات ویو
&اسمت چی عزیزم؟
+ات
& چند سالته؟
+ 20
اینا ... اینا اخرین سوالاتی بود ک ازم پرسیدم و بعدشم سیاهی مطلق!
________________________________________
حوصلم سر رفته... ن حرفی برای گفتن دارم ن کسی هس ک ب اون گوش بدم... خستم
نمیدونم چ حسی... هم دلم گرفته.. هم ناراحتم هم خوشحال
تنها چیزی ک احتیاج دارم داشتن کسی ک خوشحالم کنه... هوففففففف
اصن قابل درک نیسم حتا برا خودم... فقط خستم :‹
نور تمام دیدم رو ازم گرفته بود
ک یهو کشیده شدم ب سمت عقب
بعد چند ثانیه چشمام رو باز کردم... چیزی جز سیاهی نمیدیدم... انگاری توی بغل کسی فشرده شده بودم
سرم رو اوردم بالا تا دید بهتری داشته باشم
چشماش اشنا بود....
هنوز چند ثانیه هم طول نکشیده بود ک دستم رو گرفت و کشید....
انقدر شکه زده بودم ک حتا ب ذهنم نرسید دستم رو از تو دستش جدا کنم...
از ی طرف نزدیک بود بمیرم از ی طرف دیگه نمیدونستم کیه ک دارم دنبالش میرم... حتی جریان جراحی هم پاک فراموش کرده بودم
...... در ماشین رو وا کرد منم ک اصن انگار کور شده بودم
همینطور سوار ماشین شدم.... شاید چون چشماش اشنا میزد
خودشم سوار ماشین شد
عصبی ماسک و کلاهش رو در اورد و پرت کرد جلوی شیشه
تازع فهمیدم جیمین بود 😅( خستع نباشی خاهرم چ کشفی کردی )
و بعدم با صدای نسبتن بلندی گفت
_تو چرا حواست نیست .... میدونی من اگع نبودم چ اتفاقی میوفتاد
نمیدونم چرا بغض کردم
جیمین ویو :
وقتی برگشتم سمت جاده ..... ات... اون ات بود!
سریع ماشین رو نگه داشتم
اما... اما ماشین... ماشین... ماشین داشت میزد بهش
سریع دویدم سمتش و کشیدمش عقب
اگ. اگه من نبودم چی!؟
توی بغل خودم فشوردمش... واقعن ب اغوشش احتیاج داشتم
ولی خیلی عصبی بودم... چرا حواسش ب خودش نی
دستش رو گرفتم و کشیدم سمت ماشین..... درسته یذره زیاد روی کردم... اما.. حقش بود
سوار ماشین شدیم
داشتم صحبت میکردم ک گریش در اومد
کلافه هوفی کشید
_چرا حواست ب خودت نیست... ببخشید میدونم... ارع.. یذره زیاد روی کردم
+هق هق
_هوففففففف باش دیگه گریه نکن... الانم میریم سمت بیمارستان
...... میگم، راستی.. ادرس بیمارستان
+******
« پرش ب زمان عمل »
ات ویو
&اسمت چی عزیزم؟
+ات
& چند سالته؟
+ 20
اینا ... اینا اخرین سوالاتی بود ک ازم پرسیدم و بعدشم سیاهی مطلق!
________________________________________
حوصلم سر رفته... ن حرفی برای گفتن دارم ن کسی هس ک ب اون گوش بدم... خستم
نمیدونم چ حسی... هم دلم گرفته.. هم ناراحتم هم خوشحال
تنها چیزی ک احتیاج دارم داشتن کسی ک خوشحالم کنه... هوففففففف
اصن قابل درک نیسم حتا برا خودم... فقط خستم :‹
۱۹.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.