پارت ۱۱ فصل ۲-نفوذ infiltrate
-نههههههههه
نیلا ویو*
داشتم قهوه ای که برای خودم و کوک درست کرده بودم رو می اوردم که یه دفعه یکی از ماگ ها از دستم افتاد و شکست خیلی ماگه خوشگلی بود... جدا ازینکه کوک قراره دعوام کنه بخاطر اینکه خیلی خوشگل بود ناراحت بودم.... ولی اتفاقه دیگه افتاده
داشتم همونطور که سرپا به لیوان قهوه نگاه میکردم یه دفعه دیدم کوک از جاش پرید و داد زد نههههههههه
با چیزی که دیدم خشکم زد....
کوک ویو*
بلافاصله از جام پریدم و وقتی فهمیدم خواب بودم دیگه دیر شده بود... چون تفنگی که داخل لباسم بود رو در اورده بودم صاف روبروی نیلا قرار داده بودم یهو چشمم به تیکه های شکسته ماگ افتاد... داشتم همینطور زمین رو نگاه میکردم که یک دفعه ماگ دوم هم از دست نیلا افتاد و شکست
+ت.. تو... تف... تفنگ... د... دار.. داری؟
سریع تنفگ رو قایم کردم و گفتم
-لطفا اونو فراموش کن
+م.. میشه منو ببری خونم؟
با خودم گفتم اگه ببرمش خونه ی خودش ممکنه بره و به پلیس خبر بده
-حالت خوبه؟ میخوای بگم لونا بیاد اینجا؟
+ا.. اره
-باشه
زنگ زدم به ته و جیمین و شوگا و لونا تا بیان اینجا
-سلام لونا
٫ سلام اوپا خوبی؟
-اره... میگم میشه همین الان بیای خونم؟
٫چرا اتفاقی افتاده؟
-نیلا...
٫نیلا؟
- من برگشتم دنبال نیلا و اوردمش خونم تا براش کاری که کردم رو جبران کنم اما اشتباهی تفنگم رو دید
٫وای تو چه غلطی کردییییی
-واقعا خودمم نمیدونم
٫زنگ بزن به بچه ها اونا هم بیان تصمیم بگیرم دسته گلی که اقا به اب داده رو چجوری جمع کنیم
-باشه
نیم ساعت بعد...
+کوک
-بله
+اون تنفگ واقعی بود؟
-خب راستش رو بخوای اره..
+چرا تفنگ همراهت بود؟
-بهتره ندونی..
+مافیایی؟
-ها.. ن.. نه... نیستم... اره... نیستم
+پس مافیایی
-گفتم نیستم که
+مگه مافیا ها نباید قلدور و خشن باشن؟
-خب که چی؟
+تو اصلا نیستی
-ته بهم گفته نباشم
+تهیونگ؟اونم مافیاس؟
-واییی.... من حرف نزنم بهتره
+خیلی باحاله که شبیه این فیلما دو طرف میرن سر معامله بعدش برقا خاموش میشه...بعد یه دفعه بنگ بنگ( دستاش رو شبیه تفنگ کرده و ادا در میاره) ... صدای تیر میاد... خیلی خفنه دلم میخواد از نزدیک ببینم
-این مرد از خنده
+چته چرا یهو میخندی؟
-وای خدا نکشتتت
+چیشده؟ بگوووو
-تو مافیا بشی... تو... مافیا🤣🤣🤣🤣
+بی مزه
-وای خدایا خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم وای دلم... دوباره مرد از خنده
+حالا انگار به خودش خیلی مافیا بودن میاد...
نیلا ویو*
ایش پسره پرو هی منو مسخره میکنه... بدم میاد ازینایی که همش یکی رو اذیت میکنن
+حالا انگار به خودش خیلی مافیا بودن میاد..
تا اینو گفتم یهو کوک پاشد و تفنگ رو گرفت جلوی پیشونیم و خیلی جدی گفت
-تکرار کن
+چی؟
-یه حرف رو دوبار نمیزنن
نیلا ویو*
داشتم قهوه ای که برای خودم و کوک درست کرده بودم رو می اوردم که یه دفعه یکی از ماگ ها از دستم افتاد و شکست خیلی ماگه خوشگلی بود... جدا ازینکه کوک قراره دعوام کنه بخاطر اینکه خیلی خوشگل بود ناراحت بودم.... ولی اتفاقه دیگه افتاده
داشتم همونطور که سرپا به لیوان قهوه نگاه میکردم یه دفعه دیدم کوک از جاش پرید و داد زد نههههههههه
با چیزی که دیدم خشکم زد....
کوک ویو*
بلافاصله از جام پریدم و وقتی فهمیدم خواب بودم دیگه دیر شده بود... چون تفنگی که داخل لباسم بود رو در اورده بودم صاف روبروی نیلا قرار داده بودم یهو چشمم به تیکه های شکسته ماگ افتاد... داشتم همینطور زمین رو نگاه میکردم که یک دفعه ماگ دوم هم از دست نیلا افتاد و شکست
+ت.. تو... تف... تفنگ... د... دار.. داری؟
سریع تنفگ رو قایم کردم و گفتم
-لطفا اونو فراموش کن
+م.. میشه منو ببری خونم؟
با خودم گفتم اگه ببرمش خونه ی خودش ممکنه بره و به پلیس خبر بده
-حالت خوبه؟ میخوای بگم لونا بیاد اینجا؟
+ا.. اره
-باشه
زنگ زدم به ته و جیمین و شوگا و لونا تا بیان اینجا
-سلام لونا
٫ سلام اوپا خوبی؟
-اره... میگم میشه همین الان بیای خونم؟
٫چرا اتفاقی افتاده؟
-نیلا...
٫نیلا؟
- من برگشتم دنبال نیلا و اوردمش خونم تا براش کاری که کردم رو جبران کنم اما اشتباهی تفنگم رو دید
٫وای تو چه غلطی کردییییی
-واقعا خودمم نمیدونم
٫زنگ بزن به بچه ها اونا هم بیان تصمیم بگیرم دسته گلی که اقا به اب داده رو چجوری جمع کنیم
-باشه
نیم ساعت بعد...
+کوک
-بله
+اون تنفگ واقعی بود؟
-خب راستش رو بخوای اره..
+چرا تفنگ همراهت بود؟
-بهتره ندونی..
+مافیایی؟
-ها.. ن.. نه... نیستم... اره... نیستم
+پس مافیایی
-گفتم نیستم که
+مگه مافیا ها نباید قلدور و خشن باشن؟
-خب که چی؟
+تو اصلا نیستی
-ته بهم گفته نباشم
+تهیونگ؟اونم مافیاس؟
-واییی.... من حرف نزنم بهتره
+خیلی باحاله که شبیه این فیلما دو طرف میرن سر معامله بعدش برقا خاموش میشه...بعد یه دفعه بنگ بنگ( دستاش رو شبیه تفنگ کرده و ادا در میاره) ... صدای تیر میاد... خیلی خفنه دلم میخواد از نزدیک ببینم
-این مرد از خنده
+چته چرا یهو میخندی؟
-وای خدا نکشتتت
+چیشده؟ بگوووو
-تو مافیا بشی... تو... مافیا🤣🤣🤣🤣
+بی مزه
-وای خدایا خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم وای دلم... دوباره مرد از خنده
+حالا انگار به خودش خیلی مافیا بودن میاد...
نیلا ویو*
ایش پسره پرو هی منو مسخره میکنه... بدم میاد ازینایی که همش یکی رو اذیت میکنن
+حالا انگار به خودش خیلی مافیا بودن میاد..
تا اینو گفتم یهو کوک پاشد و تفنگ رو گرفت جلوی پیشونیم و خیلی جدی گفت
-تکرار کن
+چی؟
-یه حرف رو دوبار نمیزنن
۴.۵k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.