هانی بال پارت بیست و یکم
ا.ت ویو :
مشتی محکم به سینه تهیونگ زدم فکر کردم نتونم موفق شم ولی انگار امیدی که تو دلم بود کمکم کرد سریع فرار کردم سمت پنجره و به پایین خیره شدم
باد سردی میوزید و شب قشنگ و پر ستاره ای بود
برگشتم سمت تهیونگ
- فقط اگه یه قدم بیای نزدیک تر خودم میکشم
خونسرد و سرد نگام میکرد
چقد یه آدم می تونه بی رحم باشه؟ ولی مگه مهمه.
در با ضرب شدیدی باز شد جونگکوک بود و پشت سرش ده تا بادیگارد کتک خورده
تنها زخمی که جونگکوک برداشته بود لبش بود
آب دهنمو با ترس قورت میدادم و به دو مرد با قامت رو روبه روم خیره بودم ، بغض کردم چرا خدا باید منو اینطوری میان این دوتا وحشی میزاشت ازشون متنفرم. تمام وجودم میخوام انتقام قلب شکستم و از دست دادن باکرگیم و همینطور ترسوندم رو ازشون بگیرم
سرمو اروم پایین انداختم و قهقه زدنام شروع شد
~ ا.ت لطفاً بیا پایین اروم باش . داداشی اینجاس باشه ؟
+ مسخره بازی تموم کن. و بیا پایین ا.ت
- خفه شید جفتتون با هیولا ها مو نمیزنید اون احمق قلبمو بخاطر یه دختر عوضی شکوند و توعه احمق بخاطر یه چیز چرت و پرت تمامی دخترا و منو عذاب دادی بخاطر یه کثیف. مارو قربانی کردی!؟
تهیونگ ویو :
اون از کجا میدونه ؟؟؟ حدس زده؟ نمیدونم ولی امکانش هست
سری سمت جونگکوک تکون دادم فکر کنم منظورمو گرفت میخواستم حواس ا.ت رو پرت کنه
با قدم های خیلی کوتاه و کم مسافت اروم نزدیک ا.ت میشدم مطمئنن بخاطر اشکاش نمیتونست حواسشو به دوطرفمون بده
- نزدیکم نیا!
شوکه شدم و سرجام موندم از کجا دید؟
نگاهمو دادم بهش که دیدم حواسش به جونگکوک بود.
نفس عمیقی کشیدم و سرجام بر چند دقیقه ای موندم تا شک نکنه
جونگکوک ویو:
~ هی ا.ت بیا پایین باشه؟ باهم یه زندگی جدید میسازیم. هنوز بیست سالته دختر! بیا بدو
- خفهه.. شو! ازت خیلی ناراحتم تو بخاطر یه دختر منو ناراحت کردی
~ ا.ت! اون اونموقع دوست دخترم بود تو فقط 16 سالت بود و من بیست ساله بودم اون منو با عشوه و کاراش گول زد بهم گفت تا ابد توی سختیام می مونه . توام باید ازدواج میکردی! ترسیدم از عشقت
- د..دروغ میگی هق
~ بجون کسی که دوسش دارم قسم میخورم دختر کوچولو
ا.ت ویو :
نگاهمو سریع به تهیونگ دادم و هق میزدم از چهرش معلوم بود شوکه شده
مگه این دیو خنثی واکنشی هم داشت؟ قلبش از سنگ بود
- تو..تو نیا نزدیک من ازت بدم میاد
+ من سرجام موندم
- میدونم. ازت متنفرم و میدونم این هق هق .. این حس متقابله.
+ ساکت باش و فقط بیا پایین
- هوم نمیخوام
یه قدم رفتم عقب تر و دیگه جایی نمونده بود...
+ ا.ت بیا پایین باشه؟ می افتی رو دستم بچه تخس
اروم خندیدم.. بچه تخس؟ اینو اخرین بار یونگی بهم گفته بود ، دلم برا عمو یونگی تنگ شده بود
با تعجب به سرخی کم و تعجب تهیونگ نگاه کردم چرا اینطوری نگاه میکرد..
+ عام.. چیزه دختر بیا پایین دیگه
پام سر خورد و چشمم به آسمون پر ستاره افتاب
یعنی من امشب میمیرم؟ این بود زندگی قشنگم؟ داشتم به همچین چیزایی فکر میکردم و از ترس چشامو رو هم بستم
دوطرف دستم کشیده شدن و پرت شدم داخل با جفت زانوم
میسوخت.. لعنت به این زمین سفت هق هق میزدم و چشام باز کردم دیدم تهیونگ و جونگکوک با اخم و نگرانی بهم نگاه کردن
و ..
..
..
شرط ↓
۳۰ تا لایک
۳۰ تا کامنت
حمایت نشه پارت بعدی نیست
بر ازمونا هرشب یه پارت
داریم به پایان میرسیم با اندکی سوپرایز
مشتی محکم به سینه تهیونگ زدم فکر کردم نتونم موفق شم ولی انگار امیدی که تو دلم بود کمکم کرد سریع فرار کردم سمت پنجره و به پایین خیره شدم
باد سردی میوزید و شب قشنگ و پر ستاره ای بود
برگشتم سمت تهیونگ
- فقط اگه یه قدم بیای نزدیک تر خودم میکشم
خونسرد و سرد نگام میکرد
چقد یه آدم می تونه بی رحم باشه؟ ولی مگه مهمه.
در با ضرب شدیدی باز شد جونگکوک بود و پشت سرش ده تا بادیگارد کتک خورده
تنها زخمی که جونگکوک برداشته بود لبش بود
آب دهنمو با ترس قورت میدادم و به دو مرد با قامت رو روبه روم خیره بودم ، بغض کردم چرا خدا باید منو اینطوری میان این دوتا وحشی میزاشت ازشون متنفرم. تمام وجودم میخوام انتقام قلب شکستم و از دست دادن باکرگیم و همینطور ترسوندم رو ازشون بگیرم
سرمو اروم پایین انداختم و قهقه زدنام شروع شد
~ ا.ت لطفاً بیا پایین اروم باش . داداشی اینجاس باشه ؟
+ مسخره بازی تموم کن. و بیا پایین ا.ت
- خفه شید جفتتون با هیولا ها مو نمیزنید اون احمق قلبمو بخاطر یه دختر عوضی شکوند و توعه احمق بخاطر یه چیز چرت و پرت تمامی دخترا و منو عذاب دادی بخاطر یه کثیف. مارو قربانی کردی!؟
تهیونگ ویو :
اون از کجا میدونه ؟؟؟ حدس زده؟ نمیدونم ولی امکانش هست
سری سمت جونگکوک تکون دادم فکر کنم منظورمو گرفت میخواستم حواس ا.ت رو پرت کنه
با قدم های خیلی کوتاه و کم مسافت اروم نزدیک ا.ت میشدم مطمئنن بخاطر اشکاش نمیتونست حواسشو به دوطرفمون بده
- نزدیکم نیا!
شوکه شدم و سرجام موندم از کجا دید؟
نگاهمو دادم بهش که دیدم حواسش به جونگکوک بود.
نفس عمیقی کشیدم و سرجام بر چند دقیقه ای موندم تا شک نکنه
جونگکوک ویو:
~ هی ا.ت بیا پایین باشه؟ باهم یه زندگی جدید میسازیم. هنوز بیست سالته دختر! بیا بدو
- خفهه.. شو! ازت خیلی ناراحتم تو بخاطر یه دختر منو ناراحت کردی
~ ا.ت! اون اونموقع دوست دخترم بود تو فقط 16 سالت بود و من بیست ساله بودم اون منو با عشوه و کاراش گول زد بهم گفت تا ابد توی سختیام می مونه . توام باید ازدواج میکردی! ترسیدم از عشقت
- د..دروغ میگی هق
~ بجون کسی که دوسش دارم قسم میخورم دختر کوچولو
ا.ت ویو :
نگاهمو سریع به تهیونگ دادم و هق میزدم از چهرش معلوم بود شوکه شده
مگه این دیو خنثی واکنشی هم داشت؟ قلبش از سنگ بود
- تو..تو نیا نزدیک من ازت بدم میاد
+ من سرجام موندم
- میدونم. ازت متنفرم و میدونم این هق هق .. این حس متقابله.
+ ساکت باش و فقط بیا پایین
- هوم نمیخوام
یه قدم رفتم عقب تر و دیگه جایی نمونده بود...
+ ا.ت بیا پایین باشه؟ می افتی رو دستم بچه تخس
اروم خندیدم.. بچه تخس؟ اینو اخرین بار یونگی بهم گفته بود ، دلم برا عمو یونگی تنگ شده بود
با تعجب به سرخی کم و تعجب تهیونگ نگاه کردم چرا اینطوری نگاه میکرد..
+ عام.. چیزه دختر بیا پایین دیگه
پام سر خورد و چشمم به آسمون پر ستاره افتاب
یعنی من امشب میمیرم؟ این بود زندگی قشنگم؟ داشتم به همچین چیزایی فکر میکردم و از ترس چشامو رو هم بستم
دوطرف دستم کشیده شدن و پرت شدم داخل با جفت زانوم
میسوخت.. لعنت به این زمین سفت هق هق میزدم و چشام باز کردم دیدم تهیونگ و جونگکوک با اخم و نگرانی بهم نگاه کردن
و ..
..
..
شرط ↓
۳۰ تا لایک
۳۰ تا کامنت
حمایت نشه پارت بعدی نیست
بر ازمونا هرشب یه پارت
داریم به پایان میرسیم با اندکی سوپرایز
۱۵.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.