بوی عطر و تازگیش نذاشت برندارم بعد از چندسال اولین باری ب
بوی عطر و تازگیش نذاشت برندارم بعد از چندسال اولین باری بود که میخواستم چایی بخورم اونم با پولکی! چایی رو برداشتم و جلوم گذاشتم چندتا پولکی ام برداشتم و روی در کیفم گذاشتم تا چاییم خنک بشه خیلی مونده بود تو فکر چایی و بوی عطر خوبش بودم که نسیم آرومی به گونه ام خورد به در نگاه کردم یه خانم مسن با عصای چوبی ساده ای آروم آروم به همه سلام میکرد و خوش آمد میگفت جالبیش این بود که همه از کودک تا مو سفید های مجلس جلو پاش بلند میشدن بخاطر چادرش نمیتونستم قیافشون رو ببینم ولی یه حال عجیبی داشت نا خوآگاه منم بلند شدم با اینکه قطعا من کوچکتر بودم ولی تو سلام کردن پیشدستی کرد و به گرمی بهم خوش آمد گویی کرد صدای گرمش خیلی به دلم نشست همینطور که مینشستم خوب گوش دادم تا بازم صداشون رو بشنوم از صحبت ها متوجه شدم صاحب مجلس ایشون هستند حالا دیگه دورتا دور نشسته بودند و افراد اشپزخانه هم بیشتر شده بودند که صدای بلندگو توجه ام رو جلب کرد انتظار داشتم یه حاج آقایی بیاد کلی حدیث و دعا بگه و بهشت و جهنم و بره ولی فرق داشت از روی صدا میشد فهمید فرد سالخورده ایی پشت بلندگوئه کلماتش شمرده شمرده بود ولی نه خسته کننده :(به نام خدای ناظر و رئوف جلسه رو با تلاوت آیاتی از قران ناطق شروع میکنیم بفرمایید آقا محمد ) خیلی موءدبانه دعوت کرد ولی چرا اسم کوچیک خیلی تعجب کردم و منتظر بودم ببینم چه کسی دعوت شده بود برای خواندن قرآن که صدای پسر بچه کوچیکی توجه ام رو جلب کرد سوره حمد رو خوند خیلی با مزه بود کاش میشد ببینمش ولی مردونه و زنونه کاملا جدا بود البته یه چندتایی غلط داشت حتما دعواش میکردن ناراحت شدم که دوباره حاج آقا اومد پشت میکروفن و خلاف انتظارم گفت(به به ماشالله آفرین اقا محمد بفرمایید این شکلات جایزه شما حالا میشه منم یکبار بخونم اگه اشتباه داشتم شما بگو)نمیتونم بگم چقدر تعجب کرده بودم نا خودآگاه قیافه کسلم تغییر کرد و یه لبخند نشست گوشه لبم و منتظر شدم حس کنجکاوی امونم نمیداد که بلاخره
۱.۷k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.