سرنوشت من پارت ۹ (قراره اتفاقات غیر منتظره ای بیفته ) گفته باشم
٪خب بابا حالا چرا عصبانی میشی
+نمی دونم ...... حالا ..... شاید
٪بیا .... میدونستم .... تو ام از اون خوشت میاد
+چیییبییی؟
٪نمی خواد انکار کنی
+ایشششش
٪خنده
۱ساعت بعد
ا/ت ویو
جنی دیگه رفت گفت کار داره
رفتم پایین
_ا/ت
+اهوم بله
_میگم می خواستم یه چیزی بهت بگم
+چیشده بگو ؟
_من.... من ......فکر کنم ازت خوشم میاد
+چیییییی؟
_گفتم دیگه
+واقعا ؟
_اره
+خب .... باید بگم شاید منم ازت خوشم میاد
ا/ت ویو
تا اینو گفتم لباشو گذاشت رو لبام
دیگه نفس کم آورد و جدا شد و بقلم کرد
کوک ویو
وقتی بهش گفتم
گفت منو دوست داره خوبه
ا/ت تازه بد بختی هات داره شروع میشه (پوزخند)
_پس باهام ازدواج میکنی
+چیییی..... ازدواج !
_اره .... خب
+باید بهش فکر کنم
ا/ت ویو
سریع رفتم تو اتاق
تا شب داشتم فکر میکردم
ساعت ۳ صبح بود
رفتم پیش اجوما
+اجوما ..... اجوما (اروم)
براش تعریف کردم
اجوما :دخترم ... بنظر خیلی دوست داره قبولش کن
اینو که گفت یه حسی بهم میگفت قبول کنم
+پس من میرم بهش بگم
اجوما : الان ساعت ۳ صبحه
+چراغا اتاقش روشن بود پس بیداره
رفتم بیرون دم اتاق کوک
در زدم
کوک درو باز کرد
_چیشده این وقت صبح
+راجع به چیزی که گفتی ...... امممم قبوله.
تا اینو گفتم سریع بغلم کرد
جدا شدیم
+پس من برم بخوام ....تا فردا
_پیش من بخواب
+باشه
رفتم پیش کوک چراغا رو خاموش کردیم و خوابیدیم رو تخت
از پشت بغلم کرد
_دوست دارم خانم کوچولو
+ععععه نگو کوچولو
_کوچولو
+عععععع
_کوچولو
+بسه دیگه می خوام بخوابم
_باشه
وبعد سکوت مطلق و بعد سیاهی مطلق
صبح از زبان ا/ت
بیدار شدم
دست یکی رو دور کمرم حس کردم
برگشتم دیدم کوکه
چقد کیوت خوابیده بود
😈👻
بسه دیگه
تو خماری زیاد بمونید
قراره اتفاق های زیادی بیفته
شرطا
۲۰ لایک
۱۵ کامنت
باییییییی
+نمی دونم ...... حالا ..... شاید
٪بیا .... میدونستم .... تو ام از اون خوشت میاد
+چیییبییی؟
٪نمی خواد انکار کنی
+ایشششش
٪خنده
۱ساعت بعد
ا/ت ویو
جنی دیگه رفت گفت کار داره
رفتم پایین
_ا/ت
+اهوم بله
_میگم می خواستم یه چیزی بهت بگم
+چیشده بگو ؟
_من.... من ......فکر کنم ازت خوشم میاد
+چیییییی؟
_گفتم دیگه
+واقعا ؟
_اره
+خب .... باید بگم شاید منم ازت خوشم میاد
ا/ت ویو
تا اینو گفتم لباشو گذاشت رو لبام
دیگه نفس کم آورد و جدا شد و بقلم کرد
کوک ویو
وقتی بهش گفتم
گفت منو دوست داره خوبه
ا/ت تازه بد بختی هات داره شروع میشه (پوزخند)
_پس باهام ازدواج میکنی
+چیییی..... ازدواج !
_اره .... خب
+باید بهش فکر کنم
ا/ت ویو
سریع رفتم تو اتاق
تا شب داشتم فکر میکردم
ساعت ۳ صبح بود
رفتم پیش اجوما
+اجوما ..... اجوما (اروم)
براش تعریف کردم
اجوما :دخترم ... بنظر خیلی دوست داره قبولش کن
اینو که گفت یه حسی بهم میگفت قبول کنم
+پس من میرم بهش بگم
اجوما : الان ساعت ۳ صبحه
+چراغا اتاقش روشن بود پس بیداره
رفتم بیرون دم اتاق کوک
در زدم
کوک درو باز کرد
_چیشده این وقت صبح
+راجع به چیزی که گفتی ...... امممم قبوله.
تا اینو گفتم سریع بغلم کرد
جدا شدیم
+پس من برم بخوام ....تا فردا
_پیش من بخواب
+باشه
رفتم پیش کوک چراغا رو خاموش کردیم و خوابیدیم رو تخت
از پشت بغلم کرد
_دوست دارم خانم کوچولو
+ععععه نگو کوچولو
_کوچولو
+عععععع
_کوچولو
+بسه دیگه می خوام بخوابم
_باشه
وبعد سکوت مطلق و بعد سیاهی مطلق
صبح از زبان ا/ت
بیدار شدم
دست یکی رو دور کمرم حس کردم
برگشتم دیدم کوکه
چقد کیوت خوابیده بود
😈👻
بسه دیگه
تو خماری زیاد بمونید
قراره اتفاق های زیادی بیفته
شرطا
۲۰ لایک
۱۵ کامنت
باییییییی
۱۸.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.