فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ١٣
از زبان هانا
هنوز ساعت دو بود بعد از خوردن ناهار یکم خوابیدم و ساعت شش بیدار شدم یک دوش یک ساعته گرفتم و رفتم سمت کمدم می خواستم یک لباس زیبا ولی در عین حال سنگین بپوشم بعد از کلی زیر و رو کردن کمد لباس مورد نظرم رو پیدا کردم و کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم رفتم سمت میز آرایشم و یک آرایش ساده ولی در عین حال زیبا کردم و موهام رو بالا بستم و ست گردنبند و گوشواره با طرح پروانه پوشیدم به نظر خودم خیلی خوشگل شده بودم رفتم پایین
خدمتکار : خانم ، رئیس توی ماشین منتظرتونن
هانا : باشه ممنونم
رفتم تو ماشین و به تیپ تهیونگ نگاه کردم انگار اون هم داشت به تیپ من نگاه می کرد
تهیونگ : خوشگل شدی کلک و یک چشمک زد
هانا : من همیشه خوشگلم و موهام رو با ناز دادم پشت گوشم
تهیونگ : خندید و گفت آره مثل امروز صبحت
هانا : یا گفتم که نگرانت بودم سریع اومدم پایین و به تیپم نگاه نکردم
تهیونگ : باشه باشه جوش نیار
هانا : عیش
رسیدیم به عمارت جونگ کوک عمارتش مثل عمارت تهیونگ بزرگ و زیبا بود وقتی وارد شدیم جونگ کوک رو دیدم که یک کت و شلوار مشکی پوشیده بود ناخداگاه لبخندی زدم همیشه جذابه وای خدای من من چم شده این حرفا از کجا در اومد !
از زبان جونگ کوک
تهیونگ و هانا رسیدند رفتم به استقبالشون ولی با دیدن هانا سر جام میخکوب شدم خیلی خوشگل شده بود از شدت زیباییش نمی تونستم چشم ازش بردارم وای من چم شده بود ! با حرف تهیونگ به خودم اومدم
تهیونگ : نمیخوای دعوتمون کنی تو ؟
جونگ کوک : آه چرا بفرمایید تو
کم کم همه ی بچه ها اومدن و باهم مشغول صحبت شدیم ولی من نمی تونستم چشم از هانا وردارم من چم شده بود ؟!
از زبان هانا
نگاه های سنگین جونگ کوک رو روی خودم حس می کردم و این یکم معذبم می کرد مهمونی تموم شد و من و تهیونگ برگشتیم عمارت تهیونگ گفته بود که فردا کار مهمی داره و تا شب برنمی گرده خونه صبح رفتم توی باغ و مشغول نگاه کردن به گل های رزی که توی باغچه کاشته شده بود شدم خیلی منظره قشنگی بود تصمیم گرفتم که امروز ناهار رو خودم درست کنم برای همین رفتم به آشپزخونه
خدمتکار : بفرمایید خانم کاری داشتید ؟
هانا : نه عزیزم می خوام امروز خودم ناهارم رو درست کنم
خدمتکار : نه خانم لازم نیست زحمت بکشید من این کار رو انجام میدم
هانا : گفتم که خودم می خوام این کار رو انجام بدم
خدمتکار : بله چشم اگر چیزی نیاز داشتید من در خدمتم
هانا : باشه ممنونم
خیلی هوس پاستا کرده بودم برای همین پاستا درست کردم به نظر خودم که خیلی خوشمزه شده بود و تا آخر خوردمش رفتم توی اتاقم و تصمیم گرفتم که کمی نقاشی بکشم برای همین به باغ رفتم و اون منظره ی زیبایی که قبل از ناهار بهش خیره شده بودم رو کشیدم تقریبا هوا تاریک شده بود و نقاشی من هم تموم شده بود کش و قوسی به کمرم دادم و رفتم طبقه ی بالا به سمت اتاقم توی راهروی طبقه بالا بودم که احساس کردم صدای قدم های پای یکی رو شنیدم برگشتم که دیدم ته راهرو یک نفر با لباس سیاه و صورت پوشیده شده وایستاده...
اسلاید دو : لباس هانا
اسلاید سه : کفش های هانا
اسلاید چهار : مدل موهای هانا
اسلاید پنج : ست گردنبند و گوشواره هانا
منتظر پارت بعد باشید
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
هنوز ساعت دو بود بعد از خوردن ناهار یکم خوابیدم و ساعت شش بیدار شدم یک دوش یک ساعته گرفتم و رفتم سمت کمدم می خواستم یک لباس زیبا ولی در عین حال سنگین بپوشم بعد از کلی زیر و رو کردن کمد لباس مورد نظرم رو پیدا کردم و کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم رفتم سمت میز آرایشم و یک آرایش ساده ولی در عین حال زیبا کردم و موهام رو بالا بستم و ست گردنبند و گوشواره با طرح پروانه پوشیدم به نظر خودم خیلی خوشگل شده بودم رفتم پایین
خدمتکار : خانم ، رئیس توی ماشین منتظرتونن
هانا : باشه ممنونم
رفتم تو ماشین و به تیپ تهیونگ نگاه کردم انگار اون هم داشت به تیپ من نگاه می کرد
تهیونگ : خوشگل شدی کلک و یک چشمک زد
هانا : من همیشه خوشگلم و موهام رو با ناز دادم پشت گوشم
تهیونگ : خندید و گفت آره مثل امروز صبحت
هانا : یا گفتم که نگرانت بودم سریع اومدم پایین و به تیپم نگاه نکردم
تهیونگ : باشه باشه جوش نیار
هانا : عیش
رسیدیم به عمارت جونگ کوک عمارتش مثل عمارت تهیونگ بزرگ و زیبا بود وقتی وارد شدیم جونگ کوک رو دیدم که یک کت و شلوار مشکی پوشیده بود ناخداگاه لبخندی زدم همیشه جذابه وای خدای من من چم شده این حرفا از کجا در اومد !
از زبان جونگ کوک
تهیونگ و هانا رسیدند رفتم به استقبالشون ولی با دیدن هانا سر جام میخکوب شدم خیلی خوشگل شده بود از شدت زیباییش نمی تونستم چشم ازش بردارم وای من چم شده بود ! با حرف تهیونگ به خودم اومدم
تهیونگ : نمیخوای دعوتمون کنی تو ؟
جونگ کوک : آه چرا بفرمایید تو
کم کم همه ی بچه ها اومدن و باهم مشغول صحبت شدیم ولی من نمی تونستم چشم از هانا وردارم من چم شده بود ؟!
از زبان هانا
نگاه های سنگین جونگ کوک رو روی خودم حس می کردم و این یکم معذبم می کرد مهمونی تموم شد و من و تهیونگ برگشتیم عمارت تهیونگ گفته بود که فردا کار مهمی داره و تا شب برنمی گرده خونه صبح رفتم توی باغ و مشغول نگاه کردن به گل های رزی که توی باغچه کاشته شده بود شدم خیلی منظره قشنگی بود تصمیم گرفتم که امروز ناهار رو خودم درست کنم برای همین رفتم به آشپزخونه
خدمتکار : بفرمایید خانم کاری داشتید ؟
هانا : نه عزیزم می خوام امروز خودم ناهارم رو درست کنم
خدمتکار : نه خانم لازم نیست زحمت بکشید من این کار رو انجام میدم
هانا : گفتم که خودم می خوام این کار رو انجام بدم
خدمتکار : بله چشم اگر چیزی نیاز داشتید من در خدمتم
هانا : باشه ممنونم
خیلی هوس پاستا کرده بودم برای همین پاستا درست کردم به نظر خودم که خیلی خوشمزه شده بود و تا آخر خوردمش رفتم توی اتاقم و تصمیم گرفتم که کمی نقاشی بکشم برای همین به باغ رفتم و اون منظره ی زیبایی که قبل از ناهار بهش خیره شده بودم رو کشیدم تقریبا هوا تاریک شده بود و نقاشی من هم تموم شده بود کش و قوسی به کمرم دادم و رفتم طبقه ی بالا به سمت اتاقم توی راهروی طبقه بالا بودم که احساس کردم صدای قدم های پای یکی رو شنیدم برگشتم که دیدم ته راهرو یک نفر با لباس سیاه و صورت پوشیده شده وایستاده...
اسلاید دو : لباس هانا
اسلاید سه : کفش های هانا
اسلاید چهار : مدل موهای هانا
اسلاید پنج : ست گردنبند و گوشواره هانا
منتظر پارت بعد باشید
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۵۷.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.