دیدار بعد تناسخ ( پارت 2 )
بشتافید:
زندگی برام با جهنم فرقی نداشت... ولی امروز خیلیییی خوشحالم. چون عشق زندگی قبلیم رو دباره ملاقات کردم. اونقدر خوشحالم که کم مونده از خوشحال اشک بریزم.
شینوبو: گیو سان. چرا ماتت برده؟ خوشحالم که دوباره همدیگه رو ملاقات کردیم.
با صدای شینوبو به خودم اومدم. منم حس مشابه شینوبو رو داشتم.
گفتم: منم خوشحالم. اوه. پاک داشت یادم میرفت. میشه شمارتو بهم بدی؟ منم شمارمو بهت میدم.
بعد یه چند دقیقه از هم خداحافظی میکردم. من هم از دیدن قیافه خشن خواهرش که چند دقیقه بود معطل شده بود مو به تنم سیخ شد. بعد این که با شینوبو خداحافظی کردم مات و مبهوت به نقطه ای خیره شدم. چطور ممکن بود؟ این تصادفی بود یا کار سرنوشت بود؟ من چطور زندگی قبلیم یادم میاد؟ چرا قبل این اتفاق یادم نمی افتاد؟ اونقدر سوال تو ذهنمه که کم مونده غش کنم. فکر کردنو تموم کردم و به سمت خونه حرکت کردم. پیش به سوی خواهر رو مخ و مهربونم.
نکته: تو این دنیای جدیدی که سپاه شیطان کش باعث شد شیاطین منقرض بشن حالا شیطانی وجود نداره. و گیو داره تنها با خواهرش زندگی میکنه.
زندگی برام با جهنم فرقی نداشت... ولی امروز خیلیییی خوشحالم. چون عشق زندگی قبلیم رو دباره ملاقات کردم. اونقدر خوشحالم که کم مونده از خوشحال اشک بریزم.
شینوبو: گیو سان. چرا ماتت برده؟ خوشحالم که دوباره همدیگه رو ملاقات کردیم.
با صدای شینوبو به خودم اومدم. منم حس مشابه شینوبو رو داشتم.
گفتم: منم خوشحالم. اوه. پاک داشت یادم میرفت. میشه شمارتو بهم بدی؟ منم شمارمو بهت میدم.
بعد یه چند دقیقه از هم خداحافظی میکردم. من هم از دیدن قیافه خشن خواهرش که چند دقیقه بود معطل شده بود مو به تنم سیخ شد. بعد این که با شینوبو خداحافظی کردم مات و مبهوت به نقطه ای خیره شدم. چطور ممکن بود؟ این تصادفی بود یا کار سرنوشت بود؟ من چطور زندگی قبلیم یادم میاد؟ چرا قبل این اتفاق یادم نمی افتاد؟ اونقدر سوال تو ذهنمه که کم مونده غش کنم. فکر کردنو تموم کردم و به سمت خونه حرکت کردم. پیش به سوی خواهر رو مخ و مهربونم.
نکته: تو این دنیای جدیدی که سپاه شیطان کش باعث شد شیاطین منقرض بشن حالا شیطانی وجود نداره. و گیو داره تنها با خواهرش زندگی میکنه.
۹۳۶
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.