دعـوا ســاده.
₽³
دکتر: فشار عصبی بهشون وارد شده بیهوش شدن خون بالا اوردن درسته؟
جکسون: بله بله درسته*گریه
دکتر: خانم کیم ات حافظه شونو از دست دادن به طور موقت اگه مراقبش باشین ممکنه برگرده ممکنه نه
جکسون: چچی*گریه
تهونگ: دکتر چیشده *گریه
جکسون: هق هققققق ات خافظشو از دست داده *گریه
تهیونگ: چچی*گریه
بورام:چییییییییییی*بغض
دکتر: فقط یک نفر میتونه بره
تهیونگ: من من شوهرشم باید برم*گریه
میره داخل
تهیونگ: ات هق قشنگ ته ته...نمیخوای چشمای تیله ای قشنگتو واسه ته ته باز کنی؟*گریه
ات یهو چشماشو باز میکنه
تهیونگ: اتتتت *از شوق با گریه میخنده
ات: شما...شما کی هستین؟
تهیونگ: من من همسرتم ات...تو اسمت اته..منم تهیونگ همسرت اون دختره که بیرونه دوستته بورام اون یکی پسره هم هق اون پسره هم جکسون اینم جیمینه بعدیش کوک بغلش یونگی بعدش هوپی بعدی جین و اونی که داره با دکتر حرف میزنه نامجون*گریه
ات: اما...اما من یادم نمیاد
تهیونگ: ات تو فراموشی گرفتی
ات: یعنی...یعنی من همه تونو میشناختم *گریه
تهیونگ: اره...گریه نکن عزیزم* بغلش میکنه
ات: میشه کمکم کنی یادم بیاد
تهیونگ: باشه عزیزم
فردا
ات ویو
داخل ماشین بودم با گوشیخ ودم کار میکردم همش عکس خودمو تهیونگ بود اما من اونو یادم نمیومد رسیدیم خونه تهیونگ دستمو گرفت بردتم توی خونه درو بست ک یهو عطسه کردم
ات: نکنه مریض شدم
تهیونگ: واییییی...تب اتو میگیره...مریض شدی
ات: صرفه...چرا بید مریض شمممم اااییشششش *با اخم کیوتی ک داشت پاشو میکوبونه روی زمین
تهیونگ: خنده...کیوتم پیش میاد زندگیم
ات: من..من به این کلمات عادت...ندارم *سرخ میشه
تهیونگ:*قهقهه*کیوتتتتتتت...بیا اینارو بخور
ات: ممنونم...*قرصارو خورد
تهیونگ: ات بشین واست سوپ درست کنم
ات: تو واقعا انقدر بامن خوب بودی؟
تهیونگ: میره توی شک*منظورت چیه
ات: قبل از اینکه فراموشی بگیرم
تهیونگ:*لبخند*اره عزیزم
تهیونگ ویو
داشتم واسش سوپ درست میکردم توی شک بودم که گبت واقعا باهام مهربون بودی...اگه بدونه منو ترک میکنه؟ من نمیتونم خودمو ببخشم ولی ولی اون مهربونه میبخشتم سوپ درست کردم...ریختم داخل ظرف موندم تا یکم سرد شه بردم نشستم روی مبل بهش دادم
تهیونگ: عااااا
ات: عاااااااااا....اومم خیلی خوشمزسسس
تهیونگ: خنده*کیوتم
ات ویو
که اومد نزدیکم جوری که افتاده بودم روی مبل داشتم از خجالت اب میشدم ک یهو شروه کرد بوسیدنم توی شک بودم نمیدونستم چیکار کنم ک لبمو گاز گرفت مجبور شدم همکاری کنم
بعد پنج دقیقه
ات: ته تهیونگ میشه
تهیونگ: خنده*کیوتتتتتت
فردا
ات ویو
بیدارم کرد مجبورم کرد که صبح باهاش برم کمپانی پوففف بزور لباس پوشیدم لباساشو پوشید خیلی خوشتیپش کرده بود رفتیم اونجا یه دختره بود همش میمالید خودشو به تهیونگ اخمام رفته بود توی هم که دختره رو صدا کردم بدمش سمت اتاق
ات:.......
دکتر: فشار عصبی بهشون وارد شده بیهوش شدن خون بالا اوردن درسته؟
جکسون: بله بله درسته*گریه
دکتر: خانم کیم ات حافظه شونو از دست دادن به طور موقت اگه مراقبش باشین ممکنه برگرده ممکنه نه
جکسون: چچی*گریه
تهونگ: دکتر چیشده *گریه
جکسون: هق هققققق ات خافظشو از دست داده *گریه
تهیونگ: چچی*گریه
بورام:چییییییییییی*بغض
دکتر: فقط یک نفر میتونه بره
تهیونگ: من من شوهرشم باید برم*گریه
میره داخل
تهیونگ: ات هق قشنگ ته ته...نمیخوای چشمای تیله ای قشنگتو واسه ته ته باز کنی؟*گریه
ات یهو چشماشو باز میکنه
تهیونگ: اتتتت *از شوق با گریه میخنده
ات: شما...شما کی هستین؟
تهیونگ: من من همسرتم ات...تو اسمت اته..منم تهیونگ همسرت اون دختره که بیرونه دوستته بورام اون یکی پسره هم هق اون پسره هم جکسون اینم جیمینه بعدیش کوک بغلش یونگی بعدش هوپی بعدی جین و اونی که داره با دکتر حرف میزنه نامجون*گریه
ات: اما...اما من یادم نمیاد
تهیونگ: ات تو فراموشی گرفتی
ات: یعنی...یعنی من همه تونو میشناختم *گریه
تهیونگ: اره...گریه نکن عزیزم* بغلش میکنه
ات: میشه کمکم کنی یادم بیاد
تهیونگ: باشه عزیزم
فردا
ات ویو
داخل ماشین بودم با گوشیخ ودم کار میکردم همش عکس خودمو تهیونگ بود اما من اونو یادم نمیومد رسیدیم خونه تهیونگ دستمو گرفت بردتم توی خونه درو بست ک یهو عطسه کردم
ات: نکنه مریض شدم
تهیونگ: واییییی...تب اتو میگیره...مریض شدی
ات: صرفه...چرا بید مریض شمممم اااییشششش *با اخم کیوتی ک داشت پاشو میکوبونه روی زمین
تهیونگ: خنده...کیوتم پیش میاد زندگیم
ات: من..من به این کلمات عادت...ندارم *سرخ میشه
تهیونگ:*قهقهه*کیوتتتتتتت...بیا اینارو بخور
ات: ممنونم...*قرصارو خورد
تهیونگ: ات بشین واست سوپ درست کنم
ات: تو واقعا انقدر بامن خوب بودی؟
تهیونگ: میره توی شک*منظورت چیه
ات: قبل از اینکه فراموشی بگیرم
تهیونگ:*لبخند*اره عزیزم
تهیونگ ویو
داشتم واسش سوپ درست میکردم توی شک بودم که گبت واقعا باهام مهربون بودی...اگه بدونه منو ترک میکنه؟ من نمیتونم خودمو ببخشم ولی ولی اون مهربونه میبخشتم سوپ درست کردم...ریختم داخل ظرف موندم تا یکم سرد شه بردم نشستم روی مبل بهش دادم
تهیونگ: عااااا
ات: عاااااااااا....اومم خیلی خوشمزسسس
تهیونگ: خنده*کیوتم
ات ویو
که اومد نزدیکم جوری که افتاده بودم روی مبل داشتم از خجالت اب میشدم ک یهو شروه کرد بوسیدنم توی شک بودم نمیدونستم چیکار کنم ک لبمو گاز گرفت مجبور شدم همکاری کنم
بعد پنج دقیقه
ات: ته تهیونگ میشه
تهیونگ: خنده*کیوتتتتتت
فردا
ات ویو
بیدارم کرد مجبورم کرد که صبح باهاش برم کمپانی پوففف بزور لباس پوشیدم لباساشو پوشید خیلی خوشتیپش کرده بود رفتیم اونجا یه دختره بود همش میمالید خودشو به تهیونگ اخمام رفته بود توی هم که دختره رو صدا کردم بدمش سمت اتاق
ات:.......
۱۰.۶k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.