چند پارتی جونگ کوک( روز فن ساین ) پارت دوم
رئیس عینکشو بر داشت و گذاشت روی میز و بعد انگشتاشو بهم گره زد ( رئیس ) خودت خوب میدونی این درخواستت خیلی....خیلی زیادیه!.....میدونی ک اگه بی تی اس.... / اجازه ی تموم شدن حرفاش رو ندادی و مقابلش دو زانو روی زمین نشستی کف دستاتو بهم گرفتی التماس کردی و با گریه گفتی ( لیا ) خواهش میکنم فقط یه بار!......قول میدم بعد اون برای همیشه بی تی اس رو از زندگیم پاک کنم!....قول میدم یه آیدل خیلی خوب بشم!....فقط اجازه بدید! برای یک بار! / ناخودآگاه اشک هات سرازیر میشن....رئیس هم در حال فکر بود....و بعد کلامی به زبان آورد ( رئیس ) اگه رفتی نمیری چیزی بهشون بدی! امضاء نمیگیری! از دور فقط نگاه کن و برگرد! اجازه نمیدی ببیننت! و یا اینکه باهاشون حرف بزنی!جلوی دوربین ها نمیری! حرفی نمیزنی ک دوربین ها صداتو بگیرن! / با چشمای پر اشکت به رئیس نگاه کردی.....به خاطر اینکه بعدا ممکن بود پشت سرت حرف و حدیث در بیاد این قانون ها رو گذاشته بود!....چون اگه بشناسنت....آیدل بودنت هم نرسیده به فنا میره .... ( لیا ) چشم! تا یک و یا دو ساعت دیگه بر میگردم! / بعد بلند شدی و تعظیمی کردی و بیرون رفتی ..... مونده بودی خوشحال باشی یا ناراحت.....فقط...فقط باید ببینیشون!....دیگ تمام!.....دیگه حق نداشتی بی تی اس رو ببینی!......رفتی تو آینه قدی توی اتاق ورزش خودتو نگاه کردی....یه شلوار جذب مشکی یه پیرهن سفید و یه ژاکت بافتنی کرمی پوشیده بود.....کشموت رو در آوردی و موهایی ک دم اسبی بسته بودی رو باز کردی.....رفتی بیرون هوای پاییزی سردی بود و ابرها جلوی خورشید رو گرفته بودن ....... لبخندی دل نشاط زدی یه تاکسی گرفتی و به طرف فن ساین بی تی اس حرکت کردی......بعد اینکه کرایه رو پرداخت کردی و پیاده شدی....از بیرون جمعیت رو دیدی.....تو این طرف خیابون بودی و فن ساین دقیقا مقابلت!....یعنی بی تی اس ک سال ها آرزوی دیدنشون رو داشتی توی همون چهار دیواری بودن!.....با احتیاط خیابون رو طی کردی و با شوق وارد شدی.....جمعیت به قدری بود ک به همین راحتی نمیتونستی ببینیشون.....از بین جمعیت کنار رفتی و پله ای رو دیدی ک بالاش یه در بود طرف سمت راستش نرده کشی شده بود و از سمت چپ دیوار بود......آروم و با ترس قدم برداشتی و بالا رفتی تا شاید از اون ارتفاع بی تی اس رو ببینی!
۵۷.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰