ماه خونین پارت ۳
ماه خونین پارت ۳
داشتم میرفتم به سمت اتاق ممنوعه که صدا قعط شد جیمین دستمو کشید
جیمین : سونی
سونی : ج جیمین چیزی شده
جیمین : مگه نگفتم نباید بیای تو این راهرو
سونی : چی م من اینجا چیکار میکنم من نیومدم اینجا
جیمین : ولی الان اینجایی 😐
سونی : یه صدایی اومد انگار منم به سمت خودش کشوند ولی من اصلا نفهمیدم کی اومدم اینجا
جیمین : خیلی خب حالا بیخیال بیا بریم
سونی : باش
نیم ساعت تو اتاقم بودم کنار تراس داشتم ماهو نگاه میکردم واقعا از دنیای خودمون بزرگ تر بود که صدای در اومد
جیمین : سونی میشه بیام داخل
سونی : البته چرا که نه
جیمین : سلام 😊 مزاحم که نشدم
سونی : نه معلومه که نه 😄
هیچ حرفی بینمون زده نمیشد که جیمین سکوتو شکست
جیمین : بیا این گل برای توعه
سونی : وای جیمین واقعا ممنون خیلی قشنگه 😍
اینجا گلای رز بزرگی داریم راستش تو دنیای ما گلا یکم کوچیک ترن
جیمین : خب اینجا همه چی جادوییه
سونی : راستی وقتی میخواستم وارد اتاق بشم بهم گفتی خوشحالم برگشتی منظورت چی بود
جیمین: اممم خب راستش یه چیزایی هست که هنوز نمیدونی و وقتی زمانش برسه بهت همه چیو میگیم
سونی : اها ... راستش این منظره خیلی برام اشناست انگار قبلا دیده بودم ولی یادم نیست کی
جیمین : ا اها .... سونی تو واقعا بوی خوبی میدی راستش من واقعا نمیتونم خونمو کنترل کنم
سونی : ج جیمین توکه نمیخوای خونمو بخوری داشتم عقب عقب میرفتم که خوردم به دیوار
جیمین : شرمنده سونی ولی واقعا تشنمه
دندوناشو فرو کرد تو گردنم خیلی درد داشت
سونی : اههههه ج جیمین ل لطفا ولم کن 😣
داشتم کم کم از حال میرفم که بیهوش شدم افتادم رو زمین
جیمین : خیلی ازش خون خوردم واقعا طعم باور نکردنی داره از حال رفت منم بلندش کردمو گذاشتمش رو تخت همین طور بهش نگاه کردم که گردن بندش نطرمو جلب کرد چ چیی وایسا ببینم این این گردن بند مامانه این ینی اون ...
لایک کامنت فراموش نشه ببخشید کم نوشتم قول میدم جبران کنم💜💜💜
داشتم میرفتم به سمت اتاق ممنوعه که صدا قعط شد جیمین دستمو کشید
جیمین : سونی
سونی : ج جیمین چیزی شده
جیمین : مگه نگفتم نباید بیای تو این راهرو
سونی : چی م من اینجا چیکار میکنم من نیومدم اینجا
جیمین : ولی الان اینجایی 😐
سونی : یه صدایی اومد انگار منم به سمت خودش کشوند ولی من اصلا نفهمیدم کی اومدم اینجا
جیمین : خیلی خب حالا بیخیال بیا بریم
سونی : باش
نیم ساعت تو اتاقم بودم کنار تراس داشتم ماهو نگاه میکردم واقعا از دنیای خودمون بزرگ تر بود که صدای در اومد
جیمین : سونی میشه بیام داخل
سونی : البته چرا که نه
جیمین : سلام 😊 مزاحم که نشدم
سونی : نه معلومه که نه 😄
هیچ حرفی بینمون زده نمیشد که جیمین سکوتو شکست
جیمین : بیا این گل برای توعه
سونی : وای جیمین واقعا ممنون خیلی قشنگه 😍
اینجا گلای رز بزرگی داریم راستش تو دنیای ما گلا یکم کوچیک ترن
جیمین : خب اینجا همه چی جادوییه
سونی : راستی وقتی میخواستم وارد اتاق بشم بهم گفتی خوشحالم برگشتی منظورت چی بود
جیمین: اممم خب راستش یه چیزایی هست که هنوز نمیدونی و وقتی زمانش برسه بهت همه چیو میگیم
سونی : اها ... راستش این منظره خیلی برام اشناست انگار قبلا دیده بودم ولی یادم نیست کی
جیمین : ا اها .... سونی تو واقعا بوی خوبی میدی راستش من واقعا نمیتونم خونمو کنترل کنم
سونی : ج جیمین توکه نمیخوای خونمو بخوری داشتم عقب عقب میرفتم که خوردم به دیوار
جیمین : شرمنده سونی ولی واقعا تشنمه
دندوناشو فرو کرد تو گردنم خیلی درد داشت
سونی : اههههه ج جیمین ل لطفا ولم کن 😣
داشتم کم کم از حال میرفم که بیهوش شدم افتادم رو زمین
جیمین : خیلی ازش خون خوردم واقعا طعم باور نکردنی داره از حال رفت منم بلندش کردمو گذاشتمش رو تخت همین طور بهش نگاه کردم که گردن بندش نطرمو جلب کرد چ چیی وایسا ببینم این این گردن بند مامانه این ینی اون ...
لایک کامنت فراموش نشه ببخشید کم نوشتم قول میدم جبران کنم💜💜💜
۳۴.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.