وقتی دزدیده میشی اما.. فیک جونگکوک
پارت:26
ویو ات
کم کم از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ جلوم وایساده
×اماده شو باید بری جایی
-کجا
جوابی نداد و رفت
سریع بلند شدم و ی چیزی پوشیدم و رفتم پایین
تهیونک نگاهم کرد و بازم حرفی نزد و رفت
هیچ نظری نداشم که چش شده
دنبالش رفتم و سوار ماشین شدم
تمام مدت ساکت بود و داشت از شیشه بیرون رو نگاه میکرد
تا اینکه رسیدیم
همزمان پیاده شدیم
اومده بودیم لب ی پرتگاه
-چرا اومدیم اینجا
نگاهم کرد و با نگاهش به سمتی اشاره کرد
وقتی به اون سمت نگاه کردم دیدم چنتا بادیگارد کوک رو گرفتن
-ک کوک
×بیارینش
اونا کوک رو با سرعت بردن لبه پرتگاه
×حرفی چیزی نداری
-صبر کن تهیونگ داری چیکار میکنی
دوباره به جونگکوک نگاه کردم
-ولش کن
ولی انگار نمیشنید چی میگم
-میگم ولش کن مگ قرار نبود من پیشت بمونم و تو کاری با اون نداشته باشی
بازم جوابی نداد
زانوهام داشت سست میشد
دوباره نگاهمو به تهیونگ دوختم که دیدم
با نفرتی که از چشماش معلوم بود به کوک نگاه میکرد و تفنگ توی دستاش بود
بدون هیچ حرکت اظافه تفنگ رو سمت کوک گرفته بود
تا دیدمش دوییدم سمتش تا جلوشو بگیرم که صدای شلیک گلوله اومد
به کوک نگاه کردم
گلوله دقیقا وسط سینش خوده بود
-کوککک(با داد و گریه
خواستم برم سمتش که تهیونگ جلومو گرفت
کوک کم کم داشت تعادلش رو از دست میداد چند قدر رفت عقب و افتاد پایین
تمام مدت تهیونگ سفت منو گرفته بود و نمیزاشت برم پیشش
-ولم که عوضییی
....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
ویو ات
کم کم از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ جلوم وایساده
×اماده شو باید بری جایی
-کجا
جوابی نداد و رفت
سریع بلند شدم و ی چیزی پوشیدم و رفتم پایین
تهیونک نگاهم کرد و بازم حرفی نزد و رفت
هیچ نظری نداشم که چش شده
دنبالش رفتم و سوار ماشین شدم
تمام مدت ساکت بود و داشت از شیشه بیرون رو نگاه میکرد
تا اینکه رسیدیم
همزمان پیاده شدیم
اومده بودیم لب ی پرتگاه
-چرا اومدیم اینجا
نگاهم کرد و با نگاهش به سمتی اشاره کرد
وقتی به اون سمت نگاه کردم دیدم چنتا بادیگارد کوک رو گرفتن
-ک کوک
×بیارینش
اونا کوک رو با سرعت بردن لبه پرتگاه
×حرفی چیزی نداری
-صبر کن تهیونگ داری چیکار میکنی
دوباره به جونگکوک نگاه کردم
-ولش کن
ولی انگار نمیشنید چی میگم
-میگم ولش کن مگ قرار نبود من پیشت بمونم و تو کاری با اون نداشته باشی
بازم جوابی نداد
زانوهام داشت سست میشد
دوباره نگاهمو به تهیونگ دوختم که دیدم
با نفرتی که از چشماش معلوم بود به کوک نگاه میکرد و تفنگ توی دستاش بود
بدون هیچ حرکت اظافه تفنگ رو سمت کوک گرفته بود
تا دیدمش دوییدم سمتش تا جلوشو بگیرم که صدای شلیک گلوله اومد
به کوک نگاه کردم
گلوله دقیقا وسط سینش خوده بود
-کوککک(با داد و گریه
خواستم برم سمتش که تهیونگ جلومو گرفت
کوک کم کم داشت تعادلش رو از دست میداد چند قدر رفت عقب و افتاد پایین
تمام مدت تهیونگ سفت منو گرفته بود و نمیزاشت برم پیشش
-ولم که عوضییی
....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۳.۹k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.