Promise🦢🐾 p¹⁴
نامجون « اوکیه...فقط تحمل سر و صداهای رائون رو دارین؟ مریض شده دو هفتس بردیم واکسنش زدیم و خیلی بیقراری میکنه
جیمین « جیخخخخ بچم بگردمش🥲
نامجون « باباش منم🗿
تهیونگ « من میرم به بحث شیرینتون برسین...میرم به فرد اصلی مهمونی امشب ینی یونجین بگم بیاد...شب میبینمتون پسرا
راوی « تهدید ها و شایعه ها و دیدن یه دختر که از خونه تهیونگ بیرون میاد باعث شده بود برخی سایت های کره ای مردم رو به شک بندازه...برای همین تهیونگ اعضای تی اکس تی و همگروهی های خودش و منجیر و استف های مورد اعتماد و پی دی نیم رو به خونش دعوت کرده بود...اولش نمیخواست اعضای تی اکس تی راجب رابطشون بدونن اما با ماجرایی ک امروز دیده بود از رابطه نزدیک مردا با یونجین خوشش نیومده بود برای همین میخواست ب چند نفر نزدیکش ک مورد اعتماد بودند بگه که یونجین خواهرشهـ...
یونجین « داشتم چتری های یونهی رو کوتاه میکردم...میگما خودمونیما خوب ازاب دراومد...
یونهی « میریدی بش ک میریدم بت^^
یونجین « منطقی بود:/...همینطوری مشغول بودم که تلفنم زنگ خورد...با دیدن مخاطب ینی تهیونگ گوشه چتری های یونهی رو رسما ریدم^^....ال...الو؟
تهیونگ « امشب کارت دارم...ساعت ۸ خونم باش
یونجین « ام...اما چه کاری؟
تهیونگ « خداف...
یونجین « یونهی هم بیاد؟ ا...اخه امشب باهم برنامه داشتیم
تهیونگ « هوففب باشه... خدافظ
_یونجین بد جوری به فکر رفته بود که تهیونگ چه کاری باهاش داره که دعوتش کرده خونه...اونقدری ذهنش مشغول بود که متوجه جیغ و داد های یونهی نشد...
یونهی « جیغغغغغغ پدصگگگگگ..ریدی به موهامممم چ غلطی کنممممم
یونجین « عه اروم باش•-• ببخشید خو•-•اهم عوضش مژدگونی بده^^
یونهی « مژدگونی بخوره تو سرممممم...
یونجین « اقای کیم رسما امشب دو بانوی محترم رو راس ساعت ۸ خونش دعوت کرد^^
یونهی « تهیونگ؟
یونجین « اره دیگه بزرگوار•-•
جیمین « جیخخخخ بچم بگردمش🥲
نامجون « باباش منم🗿
تهیونگ « من میرم به بحث شیرینتون برسین...میرم به فرد اصلی مهمونی امشب ینی یونجین بگم بیاد...شب میبینمتون پسرا
راوی « تهدید ها و شایعه ها و دیدن یه دختر که از خونه تهیونگ بیرون میاد باعث شده بود برخی سایت های کره ای مردم رو به شک بندازه...برای همین تهیونگ اعضای تی اکس تی و همگروهی های خودش و منجیر و استف های مورد اعتماد و پی دی نیم رو به خونش دعوت کرده بود...اولش نمیخواست اعضای تی اکس تی راجب رابطشون بدونن اما با ماجرایی ک امروز دیده بود از رابطه نزدیک مردا با یونجین خوشش نیومده بود برای همین میخواست ب چند نفر نزدیکش ک مورد اعتماد بودند بگه که یونجین خواهرشهـ...
یونجین « داشتم چتری های یونهی رو کوتاه میکردم...میگما خودمونیما خوب ازاب دراومد...
یونهی « میریدی بش ک میریدم بت^^
یونجین « منطقی بود:/...همینطوری مشغول بودم که تلفنم زنگ خورد...با دیدن مخاطب ینی تهیونگ گوشه چتری های یونهی رو رسما ریدم^^....ال...الو؟
تهیونگ « امشب کارت دارم...ساعت ۸ خونم باش
یونجین « ام...اما چه کاری؟
تهیونگ « خداف...
یونجین « یونهی هم بیاد؟ ا...اخه امشب باهم برنامه داشتیم
تهیونگ « هوففب باشه... خدافظ
_یونجین بد جوری به فکر رفته بود که تهیونگ چه کاری باهاش داره که دعوتش کرده خونه...اونقدری ذهنش مشغول بود که متوجه جیغ و داد های یونهی نشد...
یونهی « جیغغغغغغ پدصگگگگگ..ریدی به موهامممم چ غلطی کنممممم
یونجین « عه اروم باش•-• ببخشید خو•-•اهم عوضش مژدگونی بده^^
یونهی « مژدگونی بخوره تو سرممممم...
یونجین « اقای کیم رسما امشب دو بانوی محترم رو راس ساعت ۸ خونش دعوت کرد^^
یونهی « تهیونگ؟
یونجین « اره دیگه بزرگوار•-•
۵۰.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.