پارت ۳
روز ها گذشت و من هر روز بعد مدرسه و روز های تعطیل میرفتم و بازی اون پسر رو میدیدم .تا اینکه یک روز بالاخره به حرف زد :(اهم ،تو...کارو زندگی..نداری؟...)
+ .....
_با تو عم
+ چ چطور...؟
_اخه هر وقت میام تو داری نگام میکنی!
+تو خیلی ....
_من خیلی ؟
+حرفه ای هستی...
چشمای پسر برق زد خیلی کیوت بود ولی میخواست اباهتشو حفظ کنه
_واقعا🤩؟البته میدونم که حرفه ایم
+....
_باید برم
+......
(فردا)
درباره رفتم جای همیشگیم و اون پسر هم داشت بسکتبال بازی میکرد
+سلام
_سلام...
سکوتی طولانی بینمون بود تا اینکه من سکوت رو شکستم
+اسمت چیه؟
_چرا برات مهمه؟
+همینطوری..!
+ من یوناام...
_یونگی...مین یونگی.
این همون پسری بود که کل مدرسه راجبش حرف میزدن!
+ .....
_با تو عم
+ چ چطور...؟
_اخه هر وقت میام تو داری نگام میکنی!
+تو خیلی ....
_من خیلی ؟
+حرفه ای هستی...
چشمای پسر برق زد خیلی کیوت بود ولی میخواست اباهتشو حفظ کنه
_واقعا🤩؟البته میدونم که حرفه ایم
+....
_باید برم
+......
(فردا)
درباره رفتم جای همیشگیم و اون پسر هم داشت بسکتبال بازی میکرد
+سلام
_سلام...
سکوتی طولانی بینمون بود تا اینکه من سکوت رو شکستم
+اسمت چیه؟
_چرا برات مهمه؟
+همینطوری..!
+ من یوناام...
_یونگی...مین یونگی.
این همون پسری بود که کل مدرسه راجبش حرف میزدن!
۳.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.