Playmate p¹³
تهیونگ ویو ...
صدای در و شنیدم به ساعتم نگاهی کردم دقیقه ۱۸:۰۰ بود ، مثل اینکه یه چیزای بلده و حالیشه سر وقت بیاد و در بزنه هه....
تهیونگ: بیا
ا/ت : سلام
تهیونگ:...
خب بشین ، جئون ا/ت درسته ؟
ا/ت: بله ...
تهیونگ: تازه دانشگاهت و تموم کردی ۲۲ سالته و ....
ا/ت: بله کاملا درسته
تهیونگ: برادرت ریس شرکت (یه اسم خودتوم بزارید ) عه پس چرا اونجا مشغول به کار نشدی ؟
ا/ت: مایل بودم اوایل کار مستقل باشم
تهیونگ: درسته . ......
میتونی بریی
ا/ت: همین ؟
تهیونگ: بله اگر قبول شدید خانم مین باهاتون تماس میگیره
ا/ت: بله ممنون ......
پایان مصاحبه 😂
تهیونگ ویو ...
وقتی دیدمش لحظه ای به خودم شک کردم که این همون ا/ته کاملا فرق کرده بود انگار نمیشناختمش تمام حرکارت و رفتار و حرف هاش و زیر نظر داشتم استایلش همه چیش فرق کرده فکر کردم اگر ببینتم متوجه میشه کی ام ولی اشتباه میکردم تمام تصوراتم غلط بود ... نه نه من چی میگم؟ یادم رفته برای چی قراره استخدامش کنم؟ لعنتی ....
ا/ت ویو
هوففف تموم شد، وقتی قیافه رئیس کیم و دیدم انگار برام آشنا بود جایی دیده بودش ... وای دختر چی میگی زده به سرم ... از شرکتش خیلی خوشم اومده بود از خودم هم راضی بودم درکل خوب بود ولی ولی طرف آشنا بودا تو این فکر و خیال ها بودم گوشیم زنگ زد
کوک: الو
ا/ت: بله دارم میام
کوک: پاشو بیا بابا دوستات و دعوت میکنی میزاری میری ؟ من الان با اینا چیکار کنم ....
ا/ت: (خندهههه)
کوک: زهر مار پاشو بیا جو خیلی سنگینه کی گفت بگی اینا بیان ؟
ا/ت: وای وای واستا تو روحت بزار جدی شم
کوک: ا/تتتتت
ا/ت: باشه باشه الان میام
کوک: فقط بدو
ا/ت: باشه
خونه
نابی: ا/تتتتتت واییییییییییی اومدددد
یوجین : علیک سلام
ا/ت ببینم داداشم و چیکار کردین کرک و پرش ریخته بود
نابی: هیچی بابا
یوجین: این چرت زیاد میگه پاشید بریم فیلم ببینم....
ا/ت: باشه شماها برید من حاظر شم و بیام
نابی و یوجین : اوکی
ا/ت: کوک کجای
باز که رو تخت لش کردی پاشو لباس بپوش بابا اینا میبینن
کوک: سلام میزاشتی صبح میومدی
جدیدا بدون هماهنگی خیلی کارا میکنی ها ۲ روز دیگه میام میبینم خونه رو فروختی ...
ا/ت: (خنده) کم حرف بزن بابا میای با نابی و یوجین فیلم ببینیم ؟
کوک: تو بگو یه درصد بیام
ا/ت: نیا بهتر
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: شب میرن یا میمونن؟
ا/ت: وا میمونن
کوک: عه پس یه شب میتونم با خیال راحت بخوابم
ا/ت: واستا ببینم منظور ؟
کوک: ...
ا/ت: آها الان من نمیام پیشت داری اینجوری میکینی؟
کوک: نه بابا ا/ت...
ا/ت: برو بابایا
نابی : ا/تتتتت
کوک: وا بگو اینجوری عربده نزنن
ا/ت: .........اومدم ...
کوک: راستی ا/ت
ا/ت: بله ؟
کوک: مصاحبه چطور بود رد شدی ایشالا
ا/ت: کوک یه چیزی
کوک: باز چیه؟
ا/ت: قیافه ریس شرکت خیلی آشنا بود هرچی فکر میکنم یادم نمیاد آخه ما کسی و نداشتیم که به اینجا ها برسه یا ...
کوک کمی رفت تو فکر دوباره همون حس های قبلی اومد سراغش با اینکه چیزی نمیدونست ولی فکرش قفل بود ....
کوک: نمیدونم فکر خودتو درگیر نکن حتمی یه جایی همو دیدید یادت نی
ا/ت: آره ....
یوجین: ا/ت میای یا بیام بیارمت؟
ا/ت: زمین منو ببلع اومدمممممممممممم
صدای در و شنیدم به ساعتم نگاهی کردم دقیقه ۱۸:۰۰ بود ، مثل اینکه یه چیزای بلده و حالیشه سر وقت بیاد و در بزنه هه....
تهیونگ: بیا
ا/ت : سلام
تهیونگ:...
خب بشین ، جئون ا/ت درسته ؟
ا/ت: بله ...
تهیونگ: تازه دانشگاهت و تموم کردی ۲۲ سالته و ....
ا/ت: بله کاملا درسته
تهیونگ: برادرت ریس شرکت (یه اسم خودتوم بزارید ) عه پس چرا اونجا مشغول به کار نشدی ؟
ا/ت: مایل بودم اوایل کار مستقل باشم
تهیونگ: درسته . ......
میتونی بریی
ا/ت: همین ؟
تهیونگ: بله اگر قبول شدید خانم مین باهاتون تماس میگیره
ا/ت: بله ممنون ......
پایان مصاحبه 😂
تهیونگ ویو ...
وقتی دیدمش لحظه ای به خودم شک کردم که این همون ا/ته کاملا فرق کرده بود انگار نمیشناختمش تمام حرکارت و رفتار و حرف هاش و زیر نظر داشتم استایلش همه چیش فرق کرده فکر کردم اگر ببینتم متوجه میشه کی ام ولی اشتباه میکردم تمام تصوراتم غلط بود ... نه نه من چی میگم؟ یادم رفته برای چی قراره استخدامش کنم؟ لعنتی ....
ا/ت ویو
هوففف تموم شد، وقتی قیافه رئیس کیم و دیدم انگار برام آشنا بود جایی دیده بودش ... وای دختر چی میگی زده به سرم ... از شرکتش خیلی خوشم اومده بود از خودم هم راضی بودم درکل خوب بود ولی ولی طرف آشنا بودا تو این فکر و خیال ها بودم گوشیم زنگ زد
کوک: الو
ا/ت: بله دارم میام
کوک: پاشو بیا بابا دوستات و دعوت میکنی میزاری میری ؟ من الان با اینا چیکار کنم ....
ا/ت: (خندهههه)
کوک: زهر مار پاشو بیا جو خیلی سنگینه کی گفت بگی اینا بیان ؟
ا/ت: وای وای واستا تو روحت بزار جدی شم
کوک: ا/تتتتت
ا/ت: باشه باشه الان میام
کوک: فقط بدو
ا/ت: باشه
خونه
نابی: ا/تتتتتت واییییییییییی اومدددد
یوجین : علیک سلام
ا/ت ببینم داداشم و چیکار کردین کرک و پرش ریخته بود
نابی: هیچی بابا
یوجین: این چرت زیاد میگه پاشید بریم فیلم ببینم....
ا/ت: باشه شماها برید من حاظر شم و بیام
نابی و یوجین : اوکی
ا/ت: کوک کجای
باز که رو تخت لش کردی پاشو لباس بپوش بابا اینا میبینن
کوک: سلام میزاشتی صبح میومدی
جدیدا بدون هماهنگی خیلی کارا میکنی ها ۲ روز دیگه میام میبینم خونه رو فروختی ...
ا/ت: (خنده) کم حرف بزن بابا میای با نابی و یوجین فیلم ببینیم ؟
کوک: تو بگو یه درصد بیام
ا/ت: نیا بهتر
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: شب میرن یا میمونن؟
ا/ت: وا میمونن
کوک: عه پس یه شب میتونم با خیال راحت بخوابم
ا/ت: واستا ببینم منظور ؟
کوک: ...
ا/ت: آها الان من نمیام پیشت داری اینجوری میکینی؟
کوک: نه بابا ا/ت...
ا/ت: برو بابایا
نابی : ا/تتتتت
کوک: وا بگو اینجوری عربده نزنن
ا/ت: .........اومدم ...
کوک: راستی ا/ت
ا/ت: بله ؟
کوک: مصاحبه چطور بود رد شدی ایشالا
ا/ت: کوک یه چیزی
کوک: باز چیه؟
ا/ت: قیافه ریس شرکت خیلی آشنا بود هرچی فکر میکنم یادم نمیاد آخه ما کسی و نداشتیم که به اینجا ها برسه یا ...
کوک کمی رفت تو فکر دوباره همون حس های قبلی اومد سراغش با اینکه چیزی نمیدونست ولی فکرش قفل بود ....
کوک: نمیدونم فکر خودتو درگیر نکن حتمی یه جایی همو دیدید یادت نی
ا/ت: آره ....
یوجین: ا/ت میای یا بیام بیارمت؟
ا/ت: زمین منو ببلع اومدمممممممممممم
۱۶.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.