پارت ۱۷
پارت ۱۷[عشق مافیا]
نزاشت حرفم رو تموم کنم که بغلم کرد
یکم قبل از دید کوک
خیلی زیاده روی کردم خوب راس میگفت اون دوستشه بوه
+سومی
©بله
+برا ا/ت لباس ببر
©چشم
خوب دیگه چیکار کنم اها مسکن
سومی اومد
+سومی مسکن داریم؟
©بله
+بده من
©چشم
ده دقیقه گذشت تا تصمیم بگیرم خودم مسکن رو ببرم یا سومی که تصمیم گرفته شد
خودم میبرم
رفتم طبقه بالا تا بهش مسکن رو بدم که دیدم تو بغل شوگاس
از دید ا/ت
+اینجایی
-هع منو بزار زمین
اومد سمتمون
-یونگیی
با صدای اروم گفتم
+بیا مسکن بعدش بیا غذا بخور
×امم کوک من میبرمش تو تراس یکم خجالت میکشه
+باش پس به یه خدمتکار بگو براش غذا بیاره
×اوک فقط برای
+به بقیه هم بگو ساعت پنج اماده باشن جلسه داریم
×باش
رفت یونگی هم سمت تراس حرکت کرد
-چطور گیر نداد
×اون با من مشکلی نداره ولی اگه کس دیگه ایی بهت دست بزنه فاتحت خوندس
-ولی چرا به تو گیر نداد
×نمد خودش بهت میگه (یونگی جان خودت از بری قضیه رو عزیزم♥😐)
-باش
سمت تراس رفت
وایییییی چه تراس قشنگی بود
یه مبل اونجا بود و کلی چیز دیگه
منو یه حالتی کرد که پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم
از اون وضعیت داشتم سرخ میشدم اخه چه وعضش بود
رفت سمت مبل و با یکم دست کاری تبدیل به تختش کرد و منو گزاشت رو تخت
×خوب اوندا
℅بله ارباب
×برو به سومی بگو برای ا/ت غذا اماده کنه
℅چشم
بعد که بهش گفت اومد کنار من نشست
×حالت خوبه
-نه
×چطور کمکت کنم خوب امم بغل خوبه
-نه جانگ کوک گیر میده
×نمیده بابا
اومد و منو بغل کرد
×خودت رو خال کن
شروع کردم به گریه کردن
بعد از پنج دقیقه خلی کردن خودم ازش جدا شدم
-ممنون
×خاهش تنها کاری بود که میتونستم بکنم
℅ارباب غذا رو اوردم
×بیا بزار رو میز
اوندا غذا رو گزاشت رو میز
℅کار دیگه ای ندارین؟
×نه برو
℅چشم
×خوب غذا تو خوردی اینجا بخاب هنوز برات اتاق اماده نکردیم
ما احتمالا تا نصف شب برنمیگردیم موقع صبحونه کوک بهت گفت چی کار میخایم بکنیم
+باشه ممنون
×خاهش قرص مسکنت رو فراموش نکنی بای
-بای
تمام
نظر و لایک اندازه پارت قبلی
نزاشت حرفم رو تموم کنم که بغلم کرد
یکم قبل از دید کوک
خیلی زیاده روی کردم خوب راس میگفت اون دوستشه بوه
+سومی
©بله
+برا ا/ت لباس ببر
©چشم
خوب دیگه چیکار کنم اها مسکن
سومی اومد
+سومی مسکن داریم؟
©بله
+بده من
©چشم
ده دقیقه گذشت تا تصمیم بگیرم خودم مسکن رو ببرم یا سومی که تصمیم گرفته شد
خودم میبرم
رفتم طبقه بالا تا بهش مسکن رو بدم که دیدم تو بغل شوگاس
از دید ا/ت
+اینجایی
-هع منو بزار زمین
اومد سمتمون
-یونگیی
با صدای اروم گفتم
+بیا مسکن بعدش بیا غذا بخور
×امم کوک من میبرمش تو تراس یکم خجالت میکشه
+باش پس به یه خدمتکار بگو براش غذا بیاره
×اوک فقط برای
+به بقیه هم بگو ساعت پنج اماده باشن جلسه داریم
×باش
رفت یونگی هم سمت تراس حرکت کرد
-چطور گیر نداد
×اون با من مشکلی نداره ولی اگه کس دیگه ایی بهت دست بزنه فاتحت خوندس
-ولی چرا به تو گیر نداد
×نمد خودش بهت میگه (یونگی جان خودت از بری قضیه رو عزیزم♥😐)
-باش
سمت تراس رفت
وایییییی چه تراس قشنگی بود
یه مبل اونجا بود و کلی چیز دیگه
منو یه حالتی کرد که پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم
از اون وضعیت داشتم سرخ میشدم اخه چه وعضش بود
رفت سمت مبل و با یکم دست کاری تبدیل به تختش کرد و منو گزاشت رو تخت
×خوب اوندا
℅بله ارباب
×برو به سومی بگو برای ا/ت غذا اماده کنه
℅چشم
بعد که بهش گفت اومد کنار من نشست
×حالت خوبه
-نه
×چطور کمکت کنم خوب امم بغل خوبه
-نه جانگ کوک گیر میده
×نمیده بابا
اومد و منو بغل کرد
×خودت رو خال کن
شروع کردم به گریه کردن
بعد از پنج دقیقه خلی کردن خودم ازش جدا شدم
-ممنون
×خاهش تنها کاری بود که میتونستم بکنم
℅ارباب غذا رو اوردم
×بیا بزار رو میز
اوندا غذا رو گزاشت رو میز
℅کار دیگه ای ندارین؟
×نه برو
℅چشم
×خوب غذا تو خوردی اینجا بخاب هنوز برات اتاق اماده نکردیم
ما احتمالا تا نصف شب برنمیگردیم موقع صبحونه کوک بهت گفت چی کار میخایم بکنیم
+باشه ممنون
×خاهش قرص مسکنت رو فراموش نکنی بای
-بای
تمام
نظر و لایک اندازه پارت قبلی
۲۹.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.