𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
𝓦𝓱𝓮𝓷 𝔂𝓸𝓾 𝓼𝓽𝓸𝓵𝓮...
ا.ت
مادرش رفت و منم داشتم میرفتم بالا که با صدای جین وایسادم..
جین:ا.ت ببین من به همه گفتم که قرارع با تو ازدواج کنیم بخاطر همین باید یه ازدواج جعلی هم بکنیم..
ا.ت:خب تا کی میخوای ازشون مخفی کنی؟نمیتونی تا ابد ازشون مخفی کنی که..
جین: فضولیش به تو نبومده کاری که میگمو انجام بده..منم دلم نمیخواد با تو ازدواج کنماااا حتی جعلی!
ا.ت:خب حالا این ازدواج جعبی کی هست؟
جین:پس فرداس..فردا میریم خرید واس عروسی..
ا.ت دوباره میخواست بره بالا که دوباره جین چیزی گفت..
جین:برو تو اتاقی که کنار اتاق منه..سمت چپیه..بیا اینم کلیدش *کلید اتاقو داد*
ا.ت ازش گرفت و رفت بالا و ذر اتاقرو باز کرد..
ا.ت:واووو خوشگله..ولی..جین یکم مهربون نشده؟هوف ولش باو
ا.ت لباسشو عوض کرد و رفت رو تخت و خوابید..
چند ساعت بعد...
ا.ت
با صدای کسی بیدار شدم...
اجوما:دخترم پاشو شام آمادس..بیا پایین
ا.ت:هااااااااه*خمیازه* باشه مرسی..الان میام..
ا.ت رفت به صورتش آبی زد..رفت پایین دید جین نشسته سر میز..
جین:بشین..
ا.ت میخواست روی یکی از صندلی هایی که دور از جین بود بشینه که...
جین:اونجا نه..اینجا*به صندلی کنارش اشاره کرد*بدو زود
ا.ت رفت و نشست..
داشتن قذاشونو میخوردن همه جا سکوت بود..که جین سکوتو شکست..
جین:هاا راستی فردا شب دوستام میان..به دوستامم گفتم که میخوام با تو ازدواج کنم
ا.ت:باشه
بعد از شام..
ا.ت مخواست بره بالا تو اتاق خودش که..
جین: گمشو تو اتاق من..
ا.ت بدون حرفی. داشت جینو نگاه میکرد..
جین:زوووودددددد(با دادددد)
ا.ت هم نگاهشو سریع از جین گرفت و دویید به طرف بالا..رفت تو اتاق جین..رفت رو تخت و دراز کشید.....
شرایط
۱۰ کامنت
۱۵ لایک
ا.ت
مادرش رفت و منم داشتم میرفتم بالا که با صدای جین وایسادم..
جین:ا.ت ببین من به همه گفتم که قرارع با تو ازدواج کنیم بخاطر همین باید یه ازدواج جعلی هم بکنیم..
ا.ت:خب تا کی میخوای ازشون مخفی کنی؟نمیتونی تا ابد ازشون مخفی کنی که..
جین: فضولیش به تو نبومده کاری که میگمو انجام بده..منم دلم نمیخواد با تو ازدواج کنماااا حتی جعلی!
ا.ت:خب حالا این ازدواج جعبی کی هست؟
جین:پس فرداس..فردا میریم خرید واس عروسی..
ا.ت دوباره میخواست بره بالا که دوباره جین چیزی گفت..
جین:برو تو اتاقی که کنار اتاق منه..سمت چپیه..بیا اینم کلیدش *کلید اتاقو داد*
ا.ت ازش گرفت و رفت بالا و ذر اتاقرو باز کرد..
ا.ت:واووو خوشگله..ولی..جین یکم مهربون نشده؟هوف ولش باو
ا.ت لباسشو عوض کرد و رفت رو تخت و خوابید..
چند ساعت بعد...
ا.ت
با صدای کسی بیدار شدم...
اجوما:دخترم پاشو شام آمادس..بیا پایین
ا.ت:هااااااااه*خمیازه* باشه مرسی..الان میام..
ا.ت رفت به صورتش آبی زد..رفت پایین دید جین نشسته سر میز..
جین:بشین..
ا.ت میخواست روی یکی از صندلی هایی که دور از جین بود بشینه که...
جین:اونجا نه..اینجا*به صندلی کنارش اشاره کرد*بدو زود
ا.ت رفت و نشست..
داشتن قذاشونو میخوردن همه جا سکوت بود..که جین سکوتو شکست..
جین:هاا راستی فردا شب دوستام میان..به دوستامم گفتم که میخوام با تو ازدواج کنم
ا.ت:باشه
بعد از شام..
ا.ت مخواست بره بالا تو اتاق خودش که..
جین: گمشو تو اتاق من..
ا.ت بدون حرفی. داشت جینو نگاه میکرد..
جین:زوووودددددد(با دادددد)
ا.ت هم نگاهشو سریع از جین گرفت و دویید به طرف بالا..رفت تو اتاق جین..رفت رو تخت و دراز کشید.....
شرایط
۱۰ کامنت
۱۵ لایک
۳۱.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.