عشق وحشی
پارت ۲
اسم کوک روی گوشیم جواب دادم
-خانوم پر مشغله چقدر طول کشید تا جواب بدی
ببخشید داشتم با پدر یعنی بابام حرف میزدم
-اها اوکی زود ناهار بخور و بهم زنگ بزن باشه خانوم کوچولو
خنده ملیحی زدم
باشه اقای بزرگ
خندید
-اقای بزرگ ؟
نه ببخشید ببر بزرگ
-حالا شد
خندیدم
-خوب برو غذا بخور که کلی کار داریم
باشه
-خدافظ خانوم کوچولو
خدافظ
تلفن قطع کردم و بعد یه دوش رفتم پایین بابام نشسته بود و منتظر من بود تا برم بهش ملحق بشم
پدر:دیر اومدی
ببخشید داشتم....
پدر:چند دفعه بگم بهونه ای قبول نمیکنم هرچی میگم و باید موبه مو انجام بدی میفهمی که وقتی میگم سر ساعت ۲ پایین باش یعنی باید تو ساعت ۲ نه ۲و یک دقیقه ۲ سر میز باشی
سرموانداختم پایین اروم گفتم
ببخشید
پدر:نشنیدم
بلند تر گفتم:ببخشید
پدر:برو تو اتاقت
ولی
پدر:اتاق
چشم
بلند شدم رفتم بالا تو اتاقم که پیام کوک دیدم
-خانوم کوچولو هر ساعتی که خواستی بهم پیام بده تا بیام دنبالت خانوم کوچولوی من
براش نوشتم:من الان کاری ندارم میتونی بیای
بعد دو دقیقه جواب داد
-بله خانوم کوچولو الان میام بیا بیرون
سریع رفتم حاضر شدم یه کت و شلوار مشکلی پوشیدم و موهام دم اسبی بستم و رفتم پایین بابام روی کناپه بود و دوباره داشت روزنامه میخوند
ببخشید پدرجان من میرم بیرون کوکاومده دمبالم برای امشب شام میرم خونشون برای اشنایی خانوادش
پدر نگاهی بهم انداخت
پدر:افرین دختر خوب بلاخره داری به اون چیزی که من میخوام نزدیک میشی
بله پدرجان
پدر:خوبه کی میخوایین اشنایی خانوده بگیرین ؟
فردا پدرجان
پدر:پس میگم خدمتکارا بزای فردا عمارت و درست کنن
ممنون
پدر:به نفعته این چند روز درست برخورد کنی و عروسی گرفته بشه
بله
پدر:میتونی بری
خدانگهدار
پدر سری تکون داد اومدم بیرون با دیدن کوک دم در خونه ناراحت شدم دلم نمیخواست با احساساتش بازی کنم نمیخواستم اینجوری بشه دلم میخواستم یکم جرات رورارویی با پدرم داشته باشم ولی نمیشه نمیتونم از اول عمرم عروسک خیمه شب بازی بابام بودم و جرات نه گفتن نداشتم ولی
سرمو انداختم پایین و کوک تا منو دید اومد سمتم
-.....
اگه لایکا زیاد بشن امشب یک پارت دیگه هم میزارم که داستان از مقدمش بیاد بیرون و بریم سراغ اصل ماجرا😂
اسم کوک روی گوشیم جواب دادم
-خانوم پر مشغله چقدر طول کشید تا جواب بدی
ببخشید داشتم با پدر یعنی بابام حرف میزدم
-اها اوکی زود ناهار بخور و بهم زنگ بزن باشه خانوم کوچولو
خنده ملیحی زدم
باشه اقای بزرگ
خندید
-اقای بزرگ ؟
نه ببخشید ببر بزرگ
-حالا شد
خندیدم
-خوب برو غذا بخور که کلی کار داریم
باشه
-خدافظ خانوم کوچولو
خدافظ
تلفن قطع کردم و بعد یه دوش رفتم پایین بابام نشسته بود و منتظر من بود تا برم بهش ملحق بشم
پدر:دیر اومدی
ببخشید داشتم....
پدر:چند دفعه بگم بهونه ای قبول نمیکنم هرچی میگم و باید موبه مو انجام بدی میفهمی که وقتی میگم سر ساعت ۲ پایین باش یعنی باید تو ساعت ۲ نه ۲و یک دقیقه ۲ سر میز باشی
سرموانداختم پایین اروم گفتم
ببخشید
پدر:نشنیدم
بلند تر گفتم:ببخشید
پدر:برو تو اتاقت
ولی
پدر:اتاق
چشم
بلند شدم رفتم بالا تو اتاقم که پیام کوک دیدم
-خانوم کوچولو هر ساعتی که خواستی بهم پیام بده تا بیام دنبالت خانوم کوچولوی من
براش نوشتم:من الان کاری ندارم میتونی بیای
بعد دو دقیقه جواب داد
-بله خانوم کوچولو الان میام بیا بیرون
سریع رفتم حاضر شدم یه کت و شلوار مشکلی پوشیدم و موهام دم اسبی بستم و رفتم پایین بابام روی کناپه بود و دوباره داشت روزنامه میخوند
ببخشید پدرجان من میرم بیرون کوکاومده دمبالم برای امشب شام میرم خونشون برای اشنایی خانوادش
پدر نگاهی بهم انداخت
پدر:افرین دختر خوب بلاخره داری به اون چیزی که من میخوام نزدیک میشی
بله پدرجان
پدر:خوبه کی میخوایین اشنایی خانوده بگیرین ؟
فردا پدرجان
پدر:پس میگم خدمتکارا بزای فردا عمارت و درست کنن
ممنون
پدر:به نفعته این چند روز درست برخورد کنی و عروسی گرفته بشه
بله
پدر:میتونی بری
خدانگهدار
پدر سری تکون داد اومدم بیرون با دیدن کوک دم در خونه ناراحت شدم دلم نمیخواست با احساساتش بازی کنم نمیخواستم اینجوری بشه دلم میخواستم یکم جرات رورارویی با پدرم داشته باشم ولی نمیشه نمیتونم از اول عمرم عروسک خیمه شب بازی بابام بودم و جرات نه گفتن نداشتم ولی
سرمو انداختم پایین و کوک تا منو دید اومد سمتم
-.....
اگه لایکا زیاد بشن امشب یک پارت دیگه هم میزارم که داستان از مقدمش بیاد بیرون و بریم سراغ اصل ماجرا😂
۹۰۰
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.