سیره علما:
سیره علما:
......پرده خانه ایستاده
فرزند آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه یادم هست که در دوران کودکی گاهی از ایشان پولی می خواستم تا بستنی بخرم. به هر دلیلی نمی خواستند این کار را انجام بدهند. اما در برابر اصرار من نه تنها عصبانی نمی شدند بلکه شوخی و مزاح می کردند و آنقدر این کار را ادامه می دادند که خودم از خواسته ام منصرف شوم. در مجموع در امور خانوادگی خیلی زهد داشتند اما آنقدر با اعضای خانواده با نرمی و مهربانی برخورد می کردند که سختی های این نوع زندگی برای ما شیرین می شد. به خاطر دارم یک بار یکی از علما به منزل ما آمده بود و وقتی دید پرده ها را با میخ به دیوار وصل کرده ایم، به آقا گفت: «می توانید چوب پرده بخرید که قیمت زیادی هم ندارد.» آقا پرسید: «برای چه کاری؟» گفت: «برای اینکه پرده های منزل تان بایستد.» آقا فرمود: «خب الان هم ایستاده، چه تفاوتی دارد که چوب پرده باشد یا میخ؟!» این نوع زندگی برای شما مشکل نبود؟ نه؛ بیشتر از هر کسی بر خودشان سخت می گرفتند تا ساده زندگی کنند. حتی تا جایی که می توانستند تلاش می کردند ما راحت زندگی کنیم. یادم هست دورانی که دبستان می رفتم، یک بار با حاج آقا برای خرید پارچه به بازار رفتیم و ایشان دو نوع پارچه خرید: یک نوع پارچه بهتری برای من و برادرهایم خرید و پارچه ساده تر را برای خودشان برداشتند.
یعنی سعی می کردند که لباس ما خوب باشد، اما به خودشان سخت می گرفتند تا ساده تر باشند. همان موقع کنجکاو شدم تا دلیل تفاوت پارچه ها را بدانم. در راه پرسیدم : «چرا پارچه بهتر را برای ما گرفتید؟» با مهربانی و شوخی جواب دادند که: «اولاً که پارچه ای برای لباس شما گرفتم که محکم تر است تا وقتی با لباس کشتی می گیرید پاره نشود! دوم هم اینکه درمجموع شمالی ها برای بچه های شان لباس های خوب می خرند!» تا جایی که می توانستند برای ما هزینه می کردند، تا راحتتر زندگی کنیم.
.
سیره علما
......پرده خانه ایستاده
فرزند آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه یادم هست که در دوران کودکی گاهی از ایشان پولی می خواستم تا بستنی بخرم. به هر دلیلی نمی خواستند این کار را انجام بدهند. اما در برابر اصرار من نه تنها عصبانی نمی شدند بلکه شوخی و مزاح می کردند و آنقدر این کار را ادامه می دادند که خودم از خواسته ام منصرف شوم. در مجموع در امور خانوادگی خیلی زهد داشتند اما آنقدر با اعضای خانواده با نرمی و مهربانی برخورد می کردند که سختی های این نوع زندگی برای ما شیرین می شد. به خاطر دارم یک بار یکی از علما به منزل ما آمده بود و وقتی دید پرده ها را با میخ به دیوار وصل کرده ایم، به آقا گفت: «می توانید چوب پرده بخرید که قیمت زیادی هم ندارد.» آقا پرسید: «برای چه کاری؟» گفت: «برای اینکه پرده های منزل تان بایستد.» آقا فرمود: «خب الان هم ایستاده، چه تفاوتی دارد که چوب پرده باشد یا میخ؟!» این نوع زندگی برای شما مشکل نبود؟ نه؛ بیشتر از هر کسی بر خودشان سخت می گرفتند تا ساده زندگی کنند. حتی تا جایی که می توانستند تلاش می کردند ما راحت زندگی کنیم. یادم هست دورانی که دبستان می رفتم، یک بار با حاج آقا برای خرید پارچه به بازار رفتیم و ایشان دو نوع پارچه خرید: یک نوع پارچه بهتری برای من و برادرهایم خرید و پارچه ساده تر را برای خودشان برداشتند.
یعنی سعی می کردند که لباس ما خوب باشد، اما به خودشان سخت می گرفتند تا ساده تر باشند. همان موقع کنجکاو شدم تا دلیل تفاوت پارچه ها را بدانم. در راه پرسیدم : «چرا پارچه بهتر را برای ما گرفتید؟» با مهربانی و شوخی جواب دادند که: «اولاً که پارچه ای برای لباس شما گرفتم که محکم تر است تا وقتی با لباس کشتی می گیرید پاره نشود! دوم هم اینکه درمجموع شمالی ها برای بچه های شان لباس های خوب می خرند!» تا جایی که می توانستند برای ما هزینه می کردند، تا راحتتر زندگی کنیم.
.
سیره علما
۳.۱k
۱۸ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.