فیک هرمِس " پارت اول "
مارلی گوشه ای ایستاد و به حوصله سربر ترین پارتی و آدمهاش خیره شد .
به اجبار پدرش باید توی این مراسم شرکت میکرد .
لیوان الکل رو از روی میز برداشت و چند قلوپ ازش خورد و گلاس نیمه پُر رو روی میز گذاشت .
—خانم مولِن واقعا باورم نمیشه دارم میبینمتون .
مارلی به سمت صاحب صدا برگشت که پیرمرد خوشتیپی رو کنارش دید .
مارلی : چرا باورت نمیشه ؟
پیرمرد : دیدن پدرتون خیلی سَخته و دیدن شما سخت تر .. چقدر با وقار و زیبا هستید !
مارلی پوزخند زد و گفت : شماهم چقدر پاچه خوار هستید .
پیرمرد ، با تعجب به مارلی نگاه کرد .
مارلی : اگر چیزی از پدرم میخوای برو به خودش بگو نیاز نیست پاچهخواری من و بکنی فهمیدی ؟!
گلاس رو از روی میز برداشت و مشغول نوشیدن بقیه نوشیدنی شد .
همه ی پسرها نگاهشون روی بدن بی نقص مارلی بود و از پیرمرد ها گرفته تا حتی زن ها عاشق مارلی بودن .
همه انتظار داشتن که چنین دختر زیبایی رفتار متعارفی هم داشته باشه اما مارلی دختری گستاخ و بیباک بود که پدرش همیشه این گستاخی رو میزاشت پای سن مارلی .
امروز ، مارلی ۲۰ ساله شد و مثل هرسال منتظر گرفتن کادویی از طرف پدرش بود اما استیو ، پدرش مشغول حرف زدن با کله گنده های فرانسه بود و به طور کلی تولد دختر عزیزش رو فراموش کرده بود .
مارلی هوفی کشید و به سمت اتاقک ته سالن قدم برداشت .
وقتی وارد اتاق شد ، کت پشمی رو از تنش در اورد و موهاش رو باز کرد ..
بوی رایحه وانیل ، تمام اتاق رو پُر کرد .
جِید : بدنت .. چه بوی دیوونه کننده ای داره .
مارلی : ساکت شو جِید .. امروز اصلا حوصله این رو ندارم که زیرخوابت بشم .
جِید کت مشکی رنگش رو در اورد و همچنان که دو دکمه اول لباس سفیدش رو باز میکرد به سمت مارلی قدم برداشت .
نوازش وار دستش رو از روی ترقوه تا عضو مارلی کشید که مارلی آه کوچیکی از بین لبهای قرمز رنگ و شیرینش خارج شد .
یقه ی لباس مارلی رو کمی پایین تر کشید و با دیدن لباس زیر قرمز پوزخند زد .
جید : اما اینطور که معلومه خودت رو آماده کرده بودی .
مارلی : از کجا معلوم ؟ شاید این لباس زیر و لوسیون وانیل برای تحریک کردن یه نفر دیگه باشه !
جید از گستاخی مارلی به وجد اومد ..
چندبار برای مارلی دست زد و با لبخند گفت : براوُو براوُو .. تنها چیزی که از خانواده ی با کمالاتت یاد گرفتی گستاخیه ! بگو ببینم چی میخوای ؟
مارلی با پوزخند دکمه های لباس جید رو بست و دستش رو بین موهای ابریشمی و نارنجی رنگ جید فرو برد و ادامه داد : امروز تولدمه .. برای تولدم یه ویلای جدید میخوام ... و دلم میخواد خودت با اون دستای قشنگت برام راتاتویی درست کنی . فراموش نکردی که چقدر راتاتویی دوست دارم ؟
* پارک یوری *
با شنیدن صدای در با خوشحالی به سمت در دویید و در رو باز کرد .
هوسوک رو دید که مثل همیشه تو هر شرایطی خوشتیپ بود .
هوسوک ، لبخند زد و گفت : اجازه دارم بیام تو ؟
یوری : البته ، بیا تو ..
هوسوک با ساک چرمی وارد خونه شد و یوری رو بغل کرد .
هوسوک : خوشحالم که دوباره میبینمت یوری .
یوری : آیگوو بیا بشین .
هوسوک سری بالا پایین کرد و روی کاناپه نشست .
یوری ، روبهروی هوسوک نشست و گفت : کِی به فرانسه رسیدی ؟
هوسوک : یه پرواز مستقیم از بوسان به لیون داشتم .. تقریبا یک ساعت پیش رسیدم اما یکم لیون رو زیر و رو کردم و لباسهای جدید خریدم !
یوری : خوبه .. حالا که اومدی فرانسه و به آرزوت رسیدی فکر میکنم باید دنبال یه کار با درآمد بالا باشی چون خودت خوب میدونی فرانسه کشور ارزونی نیست .
هوسوک سری بالا پایین کرد و حرف یوری رو تایید کرد .
یوری ادامه داد : میدونم که قدرت بدنی بالایی داری .. رئیسم یه دختر داره که خیلی گستاخه و هرچی بادیگارد داشته رو سر به نیست کرده .. فکر کنم تو میتونی حریفش بشی .. پس میتونی بادیگارد اون دختر بشی ؟
به اجبار پدرش باید توی این مراسم شرکت میکرد .
لیوان الکل رو از روی میز برداشت و چند قلوپ ازش خورد و گلاس نیمه پُر رو روی میز گذاشت .
—خانم مولِن واقعا باورم نمیشه دارم میبینمتون .
مارلی به سمت صاحب صدا برگشت که پیرمرد خوشتیپی رو کنارش دید .
مارلی : چرا باورت نمیشه ؟
پیرمرد : دیدن پدرتون خیلی سَخته و دیدن شما سخت تر .. چقدر با وقار و زیبا هستید !
مارلی پوزخند زد و گفت : شماهم چقدر پاچه خوار هستید .
پیرمرد ، با تعجب به مارلی نگاه کرد .
مارلی : اگر چیزی از پدرم میخوای برو به خودش بگو نیاز نیست پاچهخواری من و بکنی فهمیدی ؟!
گلاس رو از روی میز برداشت و مشغول نوشیدن بقیه نوشیدنی شد .
همه ی پسرها نگاهشون روی بدن بی نقص مارلی بود و از پیرمرد ها گرفته تا حتی زن ها عاشق مارلی بودن .
همه انتظار داشتن که چنین دختر زیبایی رفتار متعارفی هم داشته باشه اما مارلی دختری گستاخ و بیباک بود که پدرش همیشه این گستاخی رو میزاشت پای سن مارلی .
امروز ، مارلی ۲۰ ساله شد و مثل هرسال منتظر گرفتن کادویی از طرف پدرش بود اما استیو ، پدرش مشغول حرف زدن با کله گنده های فرانسه بود و به طور کلی تولد دختر عزیزش رو فراموش کرده بود .
مارلی هوفی کشید و به سمت اتاقک ته سالن قدم برداشت .
وقتی وارد اتاق شد ، کت پشمی رو از تنش در اورد و موهاش رو باز کرد ..
بوی رایحه وانیل ، تمام اتاق رو پُر کرد .
جِید : بدنت .. چه بوی دیوونه کننده ای داره .
مارلی : ساکت شو جِید .. امروز اصلا حوصله این رو ندارم که زیرخوابت بشم .
جِید کت مشکی رنگش رو در اورد و همچنان که دو دکمه اول لباس سفیدش رو باز میکرد به سمت مارلی قدم برداشت .
نوازش وار دستش رو از روی ترقوه تا عضو مارلی کشید که مارلی آه کوچیکی از بین لبهای قرمز رنگ و شیرینش خارج شد .
یقه ی لباس مارلی رو کمی پایین تر کشید و با دیدن لباس زیر قرمز پوزخند زد .
جید : اما اینطور که معلومه خودت رو آماده کرده بودی .
مارلی : از کجا معلوم ؟ شاید این لباس زیر و لوسیون وانیل برای تحریک کردن یه نفر دیگه باشه !
جید از گستاخی مارلی به وجد اومد ..
چندبار برای مارلی دست زد و با لبخند گفت : براوُو براوُو .. تنها چیزی که از خانواده ی با کمالاتت یاد گرفتی گستاخیه ! بگو ببینم چی میخوای ؟
مارلی با پوزخند دکمه های لباس جید رو بست و دستش رو بین موهای ابریشمی و نارنجی رنگ جید فرو برد و ادامه داد : امروز تولدمه .. برای تولدم یه ویلای جدید میخوام ... و دلم میخواد خودت با اون دستای قشنگت برام راتاتویی درست کنی . فراموش نکردی که چقدر راتاتویی دوست دارم ؟
* پارک یوری *
با شنیدن صدای در با خوشحالی به سمت در دویید و در رو باز کرد .
هوسوک رو دید که مثل همیشه تو هر شرایطی خوشتیپ بود .
هوسوک ، لبخند زد و گفت : اجازه دارم بیام تو ؟
یوری : البته ، بیا تو ..
هوسوک با ساک چرمی وارد خونه شد و یوری رو بغل کرد .
هوسوک : خوشحالم که دوباره میبینمت یوری .
یوری : آیگوو بیا بشین .
هوسوک سری بالا پایین کرد و روی کاناپه نشست .
یوری ، روبهروی هوسوک نشست و گفت : کِی به فرانسه رسیدی ؟
هوسوک : یه پرواز مستقیم از بوسان به لیون داشتم .. تقریبا یک ساعت پیش رسیدم اما یکم لیون رو زیر و رو کردم و لباسهای جدید خریدم !
یوری : خوبه .. حالا که اومدی فرانسه و به آرزوت رسیدی فکر میکنم باید دنبال یه کار با درآمد بالا باشی چون خودت خوب میدونی فرانسه کشور ارزونی نیست .
هوسوک سری بالا پایین کرد و حرف یوری رو تایید کرد .
یوری ادامه داد : میدونم که قدرت بدنی بالایی داری .. رئیسم یه دختر داره که خیلی گستاخه و هرچی بادیگارد داشته رو سر به نیست کرده .. فکر کنم تو میتونی حریفش بشی .. پس میتونی بادیگارد اون دختر بشی ؟
۶۵.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰