مافیای سختگیر part 48
بادیگارد ۲ ویو
زن ارباب خیلی خوشگل و خوش اندام بود ... با خودم گفتم که اون انگار ارباب را دوست نداره پس امشب فرصت خوبی برام ... شب شده بود و همه خواب بودن... به اون یکی بادیگارد گفتم که من حواسم هست و بره بخوابه و اونم قبول کرد و رفت و منم وارد اتاق ا.ت شدم و وارد اتاق ا.ت شدم و دیدم خوابه .. رفتم سمتش و موهاش را لمس میکردم.. لباسم را در اوردم ( منحرف نشید 🫥 شلوار داره) و خوابیدم پیشش و از پشت بغلش کردم که یهو...
ا.ت ویو
خواب بودم ... که یهو دستی دور کمرم حلقه شد .. فکر کردم جونگ کوکه و عصبی اون طرفی شدم .. اما با چیزی که دیدم خشکم زده بود ... اون جونگ کوک نبود یکی دیگه بود ... ترسیده بودم خواستم جیغ بزنم که دستش را گذاشت جلوی دهنم و من دست و پا میزدم که یهو دستم خورد به گلدان روی میز و افتاد و شکست و ....
کوک ویو
توی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم ... که یهو صدای شکستن چیزی از سمت اتاق ا.ت اومد سریع از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت اتاق ا.ت و دیدم هیچ بادیگاردی جلوی در نیست... سریع رفتم داخل اتاق و دیدم یکی از بادیگارد ها به زور بغلش کرده و ا.ت داره دست و پا میزنه تا از بغلش بیاد بیرون ... با دیدن اون صحنه خون جلوی چشمام را گرفت و رفت سمت اون بادیگارد و تا میخورد زدمش بعد از چند مین مایکل با چند تا بادیگارد اومد بالا و من را از اون مرتیکه جدا کرد
مایکل: قربان ولش کنید ..
کوک : ( ولش کرد و نفس نفس میزد ) این را ... ببرین .. توی اتاق.. شکنجه
مایکل: چشم ( و به بادیگارد ها میگه که ببرنش )
کوک : ( زیاد حالش خوب نبود و به مایکل گفت ) ... برو بیرون
قربان: اما قربان حالتون خوب نیست
کوک : گفتم برو بیرون ( داد )
قربان: .. چشم ( رفت)
کوک ویو
به ا.ت که نگاه کردم دیدم یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه .. رفتم سمتش و خواستم بغلش کنم که پسم زد
کوک : ا.ت منم ... کوک ..
ا.ت : ولم کن ... ولم کن عوضی.. اینا همش تقصیر توعه... همه ی این چیز هایی که تا الان تجربه کردم ... تقصیر توعه کوک ( گریه و زیاد حالش خوب نبود )
کوک : .. لطفاً من را ببخش .. ( بغض)
ا.ت : ... چطوری ..بب... ( بیهوش شد )
کوک : ( سریع گرفتش ) ا.ت ... ا.ت... ( بلند و بغلش کرد و برد سمت اتاق خودش و گذاشتش روی تختش و به مایکل گفتم که به دکتر بگه بیاد و بعد از چند دقیقه دکتر اومد )
دکتر : سلام چی شده
کوک : ا.ت بیهوش شده
دکتر : باشه ... ( و ا.ت را معاینه کرد و بعد از معاینه با کوک از اتاق اومدند بیرون )
کوک : چرا بیهوش شده ( نگران )
دکتر : چیزه خاصی نیست فقط بخاطر شوک عصبی که بهشون وارد شده اما طی این مدت نباید زیاد عصبی و یا ناراحت بشن
کوک : باشه ممنون ( و دکتر را بدرقه کرد و اومد داخل اتاق پیش ا.ت و کنارش روی تخت نشست و به ا.ت نگاه میکرد و حرف های ا.ت توی ذهنش اکو میشدند و اروم یه قطره اشک از چشماش اومد و با خودش اروم میگفت )
کوک : ببخشید عشقم... ببخشید که باعث شدم همه ی این ها را تجربه کنی ... درسته من ادم عوضی ای هستم که گذاشتم .. عشقم همچین چیز هایی را تجربه کنه ... ازت معذرت میخوام ... لطفاً من را ببخش .. ( گریه )
ادامه دارد ✨🤍
زن ارباب خیلی خوشگل و خوش اندام بود ... با خودم گفتم که اون انگار ارباب را دوست نداره پس امشب فرصت خوبی برام ... شب شده بود و همه خواب بودن... به اون یکی بادیگارد گفتم که من حواسم هست و بره بخوابه و اونم قبول کرد و رفت و منم وارد اتاق ا.ت شدم و وارد اتاق ا.ت شدم و دیدم خوابه .. رفتم سمتش و موهاش را لمس میکردم.. لباسم را در اوردم ( منحرف نشید 🫥 شلوار داره) و خوابیدم پیشش و از پشت بغلش کردم که یهو...
ا.ت ویو
خواب بودم ... که یهو دستی دور کمرم حلقه شد .. فکر کردم جونگ کوکه و عصبی اون طرفی شدم .. اما با چیزی که دیدم خشکم زده بود ... اون جونگ کوک نبود یکی دیگه بود ... ترسیده بودم خواستم جیغ بزنم که دستش را گذاشت جلوی دهنم و من دست و پا میزدم که یهو دستم خورد به گلدان روی میز و افتاد و شکست و ....
کوک ویو
توی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم ... که یهو صدای شکستن چیزی از سمت اتاق ا.ت اومد سریع از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت اتاق ا.ت و دیدم هیچ بادیگاردی جلوی در نیست... سریع رفتم داخل اتاق و دیدم یکی از بادیگارد ها به زور بغلش کرده و ا.ت داره دست و پا میزنه تا از بغلش بیاد بیرون ... با دیدن اون صحنه خون جلوی چشمام را گرفت و رفت سمت اون بادیگارد و تا میخورد زدمش بعد از چند مین مایکل با چند تا بادیگارد اومد بالا و من را از اون مرتیکه جدا کرد
مایکل: قربان ولش کنید ..
کوک : ( ولش کرد و نفس نفس میزد ) این را ... ببرین .. توی اتاق.. شکنجه
مایکل: چشم ( و به بادیگارد ها میگه که ببرنش )
کوک : ( زیاد حالش خوب نبود و به مایکل گفت ) ... برو بیرون
قربان: اما قربان حالتون خوب نیست
کوک : گفتم برو بیرون ( داد )
قربان: .. چشم ( رفت)
کوک ویو
به ا.ت که نگاه کردم دیدم یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه .. رفتم سمتش و خواستم بغلش کنم که پسم زد
کوک : ا.ت منم ... کوک ..
ا.ت : ولم کن ... ولم کن عوضی.. اینا همش تقصیر توعه... همه ی این چیز هایی که تا الان تجربه کردم ... تقصیر توعه کوک ( گریه و زیاد حالش خوب نبود )
کوک : .. لطفاً من را ببخش .. ( بغض)
ا.ت : ... چطوری ..بب... ( بیهوش شد )
کوک : ( سریع گرفتش ) ا.ت ... ا.ت... ( بلند و بغلش کرد و برد سمت اتاق خودش و گذاشتش روی تختش و به مایکل گفتم که به دکتر بگه بیاد و بعد از چند دقیقه دکتر اومد )
دکتر : سلام چی شده
کوک : ا.ت بیهوش شده
دکتر : باشه ... ( و ا.ت را معاینه کرد و بعد از معاینه با کوک از اتاق اومدند بیرون )
کوک : چرا بیهوش شده ( نگران )
دکتر : چیزه خاصی نیست فقط بخاطر شوک عصبی که بهشون وارد شده اما طی این مدت نباید زیاد عصبی و یا ناراحت بشن
کوک : باشه ممنون ( و دکتر را بدرقه کرد و اومد داخل اتاق پیش ا.ت و کنارش روی تخت نشست و به ا.ت نگاه میکرد و حرف های ا.ت توی ذهنش اکو میشدند و اروم یه قطره اشک از چشماش اومد و با خودش اروم میگفت )
کوک : ببخشید عشقم... ببخشید که باعث شدم همه ی این ها را تجربه کنی ... درسته من ادم عوضی ای هستم که گذاشتم .. عشقم همچین چیز هایی را تجربه کنه ... ازت معذرت میخوام ... لطفاً من را ببخش .. ( گریه )
ادامه دارد ✨🤍
۳۰.۶k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.