¶ چند پارتی جیمین ¶
¶ چند پارتی جیمین ¶
[ پارت ¹ ]
ویو راوی :
دستاشو تو جیبای کاپشن آبی رنگش فرو برد و سرعت پاهاشو بیشتر کرد تا زودتر برسه مدرسه .
هوای زمستونی سرد بود اما حس خوبی داشت.
پارک جیمین ، مظلوم ترین و آروم ترین پسر مدرسه ...
جیمین پسری آروم و مظلوم و مهربون بود که نمیتونست از خودش به خوبی دفاع کنه .
جیمین ۱۴ سال بیشتر نداشت ...
قلدرای مدرسه دوباره سمتش حمله ور شدن و تا میتونستن کتکش زدن و رفتن ...
با بدن درد خودشو به کیفش که اون سر حیاط پرتاب شده بود رسوند و برداشتش...
بازم با سروضع بد و داغون سر کلاس درس حاضر شد .
[ بعد مدرسه ]
راوی :
با دقت همه جارو چک کرد تا یوقت قلدرا نبیننش اما دیر بود ...
یکی از بچه فریاد زد :
٫ جیمین اینجاستتت!!!
راوی :
سمتش اومدن کلی کتکش زدن تحقیرش کردن ...
اگه به پدرو مادرش میگفت نتیجه ی خوبی نمیگرفت چون پدرو مادرش باز تحقیرش میکردن که چرا نمیتونه از خودش دفاع کنه .
چون پدرش شغلش مافیا بود .
جیمین فقط یه فرشته نجات نیاز داشت ... اما
آرزوش زود برآورده شد ...
ا.ت با سرعت اومد و همه ی قلدرا رو از جیمین دور کرد ...
+ شماهاااا خجالت نمیکشید ؟؟ یه مظلوم گیر آوردین اذیتش کنین که چی بشه ؟؟ فکر کردین با اینکار خیلی شاخ و خفنین ؟؟؟
قلدر : هه اینم کتک بزنین .
راوی :
مین ا.ت ... دختری کیوت و شیطون با چشمای درشت خاکستری و موهای مشکی تا زیر شونه هاش ... پوست سفید و صاف ، کلا دختر بامزه ای بود .
ا.ت با مادر و برادرش زندگی میکنه ... پدرش تو بچگیش فوت میکنه و مادر ا.ت اون و برادر بزرگترش رو بزرگ میکنه ...
جیمین وقتی دید اونا میخوان ا.ت رو کتک بزنن بلند شد و رفت یه مشت محکم تو صورت سردسته شون خالی کرد و دست ا.ت رو گرفت و با سرعت از مدرسه دور شدن ...
به اندازه ی کافی دور شده بودن ...
_ آخخخ پام !
+ هی اونجا صندلی هست بیا بشین .
+ حالت خوبه ؟
_ من خوبم توچی ؟ آسیب ندیدی ؟؟
+ نه خوبم .
بزار برم برات چسب زخم بگیرم خیلی وضعیت صورتت خرابه .
سریع رفتم از داروخانه فروشی کنار خیابون یه چسب زخم خریدم و اومدم براش پانسمان کردم ...
_ ممنونم .
+ قابلی نداشت !
_ تو دانش آموز جدیدی نه ؟؟
+ اوهوم یک هفته ای میشه تازه اومدم .
_ اسمت چیه ؟
+ مین ا.ت هستم .
_ پارک جیمین !
+ خوشبختم ! ♥️😁
_ ا.ت ! خودتو تو بد دردسری انداختی اونا به هیچکس رحم نمیکنن .
+ مهم نیست ! باید بفهمن رئیس نیستن مگه اینجا شهر هرته ؟؟؟
ویو راوی :
ا.ت و جیمین تا شب کلی باهم وقت گذروندن و درس خوندن .
و تبدیل شدن به دوست های صمیمی ولی این دوستی تا کجا ادامه داره ؟؟
[ پارت ¹ ]
ویو راوی :
دستاشو تو جیبای کاپشن آبی رنگش فرو برد و سرعت پاهاشو بیشتر کرد تا زودتر برسه مدرسه .
هوای زمستونی سرد بود اما حس خوبی داشت.
پارک جیمین ، مظلوم ترین و آروم ترین پسر مدرسه ...
جیمین پسری آروم و مظلوم و مهربون بود که نمیتونست از خودش به خوبی دفاع کنه .
جیمین ۱۴ سال بیشتر نداشت ...
قلدرای مدرسه دوباره سمتش حمله ور شدن و تا میتونستن کتکش زدن و رفتن ...
با بدن درد خودشو به کیفش که اون سر حیاط پرتاب شده بود رسوند و برداشتش...
بازم با سروضع بد و داغون سر کلاس درس حاضر شد .
[ بعد مدرسه ]
راوی :
با دقت همه جارو چک کرد تا یوقت قلدرا نبیننش اما دیر بود ...
یکی از بچه فریاد زد :
٫ جیمین اینجاستتت!!!
راوی :
سمتش اومدن کلی کتکش زدن تحقیرش کردن ...
اگه به پدرو مادرش میگفت نتیجه ی خوبی نمیگرفت چون پدرو مادرش باز تحقیرش میکردن که چرا نمیتونه از خودش دفاع کنه .
چون پدرش شغلش مافیا بود .
جیمین فقط یه فرشته نجات نیاز داشت ... اما
آرزوش زود برآورده شد ...
ا.ت با سرعت اومد و همه ی قلدرا رو از جیمین دور کرد ...
+ شماهاااا خجالت نمیکشید ؟؟ یه مظلوم گیر آوردین اذیتش کنین که چی بشه ؟؟ فکر کردین با اینکار خیلی شاخ و خفنین ؟؟؟
قلدر : هه اینم کتک بزنین .
راوی :
مین ا.ت ... دختری کیوت و شیطون با چشمای درشت خاکستری و موهای مشکی تا زیر شونه هاش ... پوست سفید و صاف ، کلا دختر بامزه ای بود .
ا.ت با مادر و برادرش زندگی میکنه ... پدرش تو بچگیش فوت میکنه و مادر ا.ت اون و برادر بزرگترش رو بزرگ میکنه ...
جیمین وقتی دید اونا میخوان ا.ت رو کتک بزنن بلند شد و رفت یه مشت محکم تو صورت سردسته شون خالی کرد و دست ا.ت رو گرفت و با سرعت از مدرسه دور شدن ...
به اندازه ی کافی دور شده بودن ...
_ آخخخ پام !
+ هی اونجا صندلی هست بیا بشین .
+ حالت خوبه ؟
_ من خوبم توچی ؟ آسیب ندیدی ؟؟
+ نه خوبم .
بزار برم برات چسب زخم بگیرم خیلی وضعیت صورتت خرابه .
سریع رفتم از داروخانه فروشی کنار خیابون یه چسب زخم خریدم و اومدم براش پانسمان کردم ...
_ ممنونم .
+ قابلی نداشت !
_ تو دانش آموز جدیدی نه ؟؟
+ اوهوم یک هفته ای میشه تازه اومدم .
_ اسمت چیه ؟
+ مین ا.ت هستم .
_ پارک جیمین !
+ خوشبختم ! ♥️😁
_ ا.ت ! خودتو تو بد دردسری انداختی اونا به هیچکس رحم نمیکنن .
+ مهم نیست ! باید بفهمن رئیس نیستن مگه اینجا شهر هرته ؟؟؟
ویو راوی :
ا.ت و جیمین تا شب کلی باهم وقت گذروندن و درس خوندن .
و تبدیل شدن به دوست های صمیمی ولی این دوستی تا کجا ادامه داره ؟؟
۲۴۹
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.